حق سیاسی در جامعۀ قبیلوی

گفتگو با انجنیر یونس اختر، رییس مؤسسۀ ارتباط

حسین سرامد

  • اگر درنظر داشته باشیم که حق سیاسی، مثل تمام حقوق بشری دیگر، یک حق فردی است و مهمترین جلوۀ آن در انتخابات تبارز پیدا میکند، به نظر شما در یک جامعۀ بسته و قبیلوی، افراد چقدر میتوانند از این حق به صورت شایسته استفاده کنند؟

Discuss10-06همان گونه که شما تذکر دادید، حق شرکت در انتخابات یک حق فردی است. شاید ضروری باشد که ابتدا در بارۀ این مفهوم اندکی توضیح دهیم. وقتی از حق فردی صحبت میکنیم، منظور ما این است که این حق متعلق به هر فرد انسانی است و هرشخص به عنوان یک فرد، از آن برخوردار است، نه به دلیل عضویت آن در یک جامعه و یک سنت و فرهنگ خاص. یعنی این حق تنها به خاطر ذات انسانی انسان، برای او ثابت میشود و هیچ ارتباطی با الزامات فرهنگی و سنتی جوامع ندارد، هرچند که فرهنگها و سنتها بر نحوۀ تحقق این حق تأثیر میگذارند. هر فرد از حق فردی، به گونۀ مستقل و آزادانه برخوردار است و نباید به خاطر هیچ مصلحت دیگری این حق را قربانی کرد. این حق زمانی امکان تحقق پیدا میکند که ارادۀ آزاد انسان احترام شود. با این توضیحات، حالا باید دید که آیا در جوامع قبیلوی این آزادی و ارادۀ آزاد انسان محفوظ است یا نه. همانگونه که در پرسش شما هم اشاره شد، جامعۀ قبیلوی، یک جامعۀ بسته است. یعنی محدوده‌های عمل و آزادی هرشخص مشخص شده و هیچکسی نباید از دایرۀ این خط کشیها پا بیرون بگذارد. الگوهای رفتاری و معیارهای قابل احترام، با جبر فرهنگ و سنتهای قبیلوی اِعمال میشود و تمام افراد باید خود را مطابق الزامّات و بایدها و نبایدهای سنتها و فرهنگ قبیلوی عیار بسازد. زیرپا گذاشتن الگوهای و معیارهای سنتی جامعۀ قبیلوی، به معنای ویران کردن هستی اجتماعی و معنوی جامعه است. از این رو هیچ فردی حق ندارد که از این دایره پا فراتر بگذارد و باید در چارچوب آن عمل کند. بنابراین افراد در جامعۀ قبیلوی از آزادیهای فردی و ارادۀ آزاد برای تصمیم گرفتن و انتخاب کردن محروم اند. در این گونه جوامع، به جای این که هر فرد به عنوان یک انسان تصمیم بگیرد، سنتها و رسوم قبیلوی برای عملکرد افراد جهت تعیین میکند. سنتها و رسوم، در جوامع قبیلوی، توسط افراد خاصی مثل موسفیدان، اربابان، اشراف زاده‌ها، روحانیون و…. تمثیل میشود. یعنی هیچ عضوی از اعضای جامعه نمیتوانند مستقل از خواست و اتوریتۀ این افراد تصمیم بگیرند و دست به انتخابی بزنند. پس حق سیاسی، مثل تمام حقوق فردی دیگر، در جامعۀ قبیلوی قربانی سنتها و رسوم قبیلوی است.

  • تشکر از توضیحات شما. منظور ما از طرح این پرسش این بود که نقش و جایگاه افراد را در جامعۀ افغانستان روشن‌تر بسازیم. شما نقش افراد را در تصمیم‌گیریهای اجتماعی و سیاسی در افغانستان چگونه بررسی میکنید؟

متأسفانه، جامعۀ افغانستان نیز تا حدودی یک جامعۀ قبیلوی است و توسط سنتها و رسوم زمخت قبیلوی، به نحوی از انحا، کنترل میشود. بنابراین افراد، کمتر فرصت پیدا میکنند که آزادانه در تصمیم‌گیریها سهم بگیرند. هر فرد باید راهی را انتخاب کند که سنتهای جامعه پیش پای او میگذارد و چون ممثل این سنتها نیز اشخاص ویژه یی مثل اربابان و ریش‌سفیدان و روحانیون استند، اعضای جامعه باید از خواست آنها پیروی کنند. یعنی سنتهای قبیلوی جامعۀ افغانی، برای افراد، مجال بسیار کمی را باقی میگذارد که با ارادۀ آزاد و خواست فردی خود تصمیم‌ بگیرند. تصمیمهای آنها بیشتر تبارز جبر سنتهای قبیلوی آنهاست تا تبلور آزادانۀ خواست و ارادۀ فردی آنها. بنابراین، نقش افراد در جامعۀ قبیلوی افغانستان، بسیار کمرنگ میشود. اگر هر قبیله توسط یک رییس، یا ارباب، یا روحانی و ریش سفید اداره و کنترل شود، پس عملاً تصمیم‌گیرنده‌های اصلی در جامعۀ افغانی بسیار تقلیل پیدا میکند و تنها گروه محدودی از افراد نخبه، سرنوشت جامعه را رقم میزنند نه کُل جامعه؛ در حالی که فرض دموکراسی بر این است که تمام افراد جامعه، اعم از زن و مرد، فقیر و غنی، روحانی و غیر روحانی، اشراف زاده و مردم عادی و… در تصمیم‌گیریهای عمومی مشارکت داشته باشند. انتخابات اخیر افغانستان و موج گستردۀ تقلبات از جانب نامزدهای مختلف، نشان میدهد که آرای ریخته شده در صندوقها، کمتر میتواند تبلور تصمیم فردی شهروندان افغانستان پنداشته شود. گزارشهای متعددی از این مسأله حکایت داشت که در مناطق مختلف، رؤسا و بزرگان قبایل، به جای مردم رأی داده اند و صندوقها را پُر کرده اند.

  • با این وضع چقدر میتوان به حکومتی که بدین صورت شکل میگیرد امیدوار بود و چقدر میتوان از آن انتظار داشت؟

به نظر من، ما مجبوریم که بیشتر از آن که از دریچۀ انتظارات و خواستهای خود به حکومت و در مجموع به وضعیت سیاسی افغانستان نگاه کنیم، کاری کنیم که به تقویت روند موجود به نفع دموکراسی و ثبات بیانجامد و از عقبگرد کشور به سوی ناامنی و شکست دموکراسی در کشور جلوگیری کنیم. البته این به آن معنا نیست که دیگر از حکومت هیچ انتظاری نداشته باشیم؛ بلکه به این معناست که برای بهبود و نجات این کشور، هرفرد نقش فردی خود را باید بازی کند. هرچند که این، شبیه آن است که ما کودک را مراقب دایه بسازیم؛ ولی همان گونه که گفتیم ما برای این کار، مجبوریم. به قول معروف، ما برای این که به مرگ گرفتار نشویم، مجبوریم به درد راضی شویم؛ هرچند این دیدگاه، انتظار مردم را به حداقل میرساند. خوب است اینجا عطف توجه کنم به مصاحبۀ دوست عزیز ما آقای فرزام، که در یکی از مصاحبه‌هایش که اتفاقاً در همین صفحۀ هفته نامۀ کلید چاپ شده بود، گفته بود که انتظار داشتن مردم از حکومت به معنای امید مردم و رابطۀ نزدیک مردم و حکومت نیز است. وقتی مردم انتظار خود را از حکومت از دست بدهند به معنای این است که رابطۀ حکومت و مردم قطع میشود و این چیزی است که سیاستمداران ما باید به شدت نگران آن باشند.

دیدگاهتان را بنویسید