قدرتِ سیاسی چیست؟

حسین سرامد

بحثِ قدرتِ سیاسی یکی از مسایلِ محوری در فلسفۀ سیاسی است و نحوۀ عملِ آن همواره از مهمترین مسایلِ مطرح در سیاست به شمار می‌رفته است. نمی‌توان در بحثِ سیاست و عملِ سیاسی، قدرت را فراموش کرد، زیرا در سیاست مهمترین چیز، کاربردِ قدرت و تعیینِ دامنه و نوعِ تأثیراتِ آن بر زندگیِ مردم است. اصولاً در تعبیراتِ گوناگونی که از سیاست ارایه می‌شود، یکی از نقشهای اصلیِ سیاست، کنترل و رهبریِ قدرتِ سیاسی است. از سوی دیگر، سیاست در متنِ روابطِ مردم به وجود می‌آید و امکانِ رهبریِ عملِ جمعی را در دست می‌گیرد. رهبریِ عملِ جمعی نیز با قدرت صورت می‌گیرد. قدرت، امکانِ انجامِ هر عمل را برای صاحبش فراهم می‌سازد. بنابراین هرگاه قدرت در دستِ کسی افتاد، به گونۀ طبیعی با انجام دادنِ عمل، بر سرنوشتِ مردم تأثیر می‌گذارد. از این رو قدرت را نمی‌توان از سیاست جدا دانست. زندگیِ مردم در هرحال متأثر از ساختارِ قدرت و نوعِ کاربرد آن توسطِ سیاستمداران است. پس باید زندگیِ اجتماعیِ مردم را در ارتباط با ساختارِ قدرتِ حاکم بر آن‌ موردِ بررسی قرار داد.

از عبارات بالا روشن می‌شود که منظور از قدرتِ سیاسی، قدرتی است که از طریقِ ایجادِ همسویی میانِ افراد و سازماندهیِ آنها در جهتِ خواستهای معینی به وجود می‌آید. یعنی قدرتِ سیاسی، قدرتی است که از ارتباطِ انسانها و اشتراکِ شان در باور یا عقیده یی، چه به گونۀ آگاهانه و ارادی و چه به گونۀ غیرِ ارادی و غریزی، حاصل می‌شود. از این رو قدرتِ سیاسی، در هر حال، از متنِ مردم به وجود می‌آید. این نکته حتا در قدرتهای استبدادی نیز صدق می‌کند. با آن که قدرتهای استبدادی، توجیهاتِ غیرِمردمی و انحصاری دارند، ولی با آنهم روشن است تا زمانی که وجودِ «مردم» مطرح نباشد، نمی‌توان از شکلگیریِ قدرتِ سیاسی سخن گفت. به تعبیرِ دیگر، تنها زمانی می‌توان از قدرتِ سیاسی سخن گفت که ابتدا مردمی، که این قدرت بر آنها اعمال می‌شود، وجود داشته باشد. قدرتِ سیاسی را از این رو نمی‌توان در فردیتِ انسانها و مجزا از زندگیِ اجتماعیِ آنها مطرح ساخت. در تأریخِ بشر، مستبد ترین زمامداران نیز در صورتی صاحبِ قدرتِ سیاسی شده اند که مردمی، آگاهانه و یا ناآگاهانه و غیرِارادی، از آنان اطاعت کرده اند. پس نمی‌توان وجودِ قدرتِ سیاسی را بدونِ وجودِ مردم، امکان پذیر دانست. به گونۀ ساده‌تر می‌توان گفت که جامعه، بسترِ پیدایشِ قدرتِ سیاسی است و اگر قدرتِ سیاسی را «با قدرتِ پروازِ پرنده» تمثیل کنیم، در صورتی پرواز امکان پذیر می‌شود که هوا وجود داشته باشد و مردم، همان هوایی است که «قدرتِ پروازِ سیاستمدار» در آن امکان پذیر می‌شود.

از ویژگیهای بسیار مهمِ قدرت این است که همواره به سوی متمرکز شدن گرایش دارد. از این رو نکتۀ مهم دیگری که در کنارِ قدرت، از موضوعاتِ فلسفۀ سیاسی است، کنترل و نظارت بر قدرت است. با آن که امروزه بحثِ قدرتِ سیاسی را بیشتر در چارچوبِ قدرتِ دولتها محصور می‌کنند و آن را یک مقولۀ جدید در فلسفۀ سیاسی می‌دانند، ذاتِ قدرتِ سیاسی در جوامعِ ابتدایی، ولو وجودِ دولت با معنای امروزینِ کلمه، در آنها مطرح نباشد، نیز وجود دارد منتها با این تفاوت که در جوامعِ مدرن و متمدن، قدرتِ سیاسی را تا حدودِ زیادی کانالیزه کرده اند و از این رو تعریفِ نسبتاً محدودتر و مشخص‌تری یافته است، در حالی که در جوامعِ ابتدایی و قبیله ییِ قدرت همچنان صورتِ قبیله یی و طبیعیِ خود را دارد. آنچه که در هردو صورت وجود دارد این است که قدرت به عنوانِ امکانِ انجامِ عمل، همچنان در دستِ کسانِ خاصی متمرکز می‌شود. در جوامعِ مدرنِ امروزی تمرکزِ قدرت کانالهای ویژه‌ و تعریف شده یی دارد، که مطابقِ خواست و ارادۀ مردم، قدرت را در دستِ کسانِ خاصی متمرکز می‌سازد و نیز همواره بر آن نظارت می‌کند و از کاربردِ نامحدودِ آن جلوگیری می‌کند؛ مثلِ انتخابات، اصل نمایندگی، قانونمداری، تفکیکِ قوا و … امّا در جوامعِ ابتدایی و قبیله یی، قدرتِ سیاسی، در دستِ افرادِ خاصی متمرکز می‌شود. مثلاً سلطان، رییسِ قبیله، موسفیدان، روحانیون و … بدونِ خواستِ آگاهانه و ارادیِ مردمِ قبیله قدرت را در انحصارِ خود می‌گیرند و بدونِ هیچ محدودیتِ تعریف شده یی، مطابقِ ساختارِ سنتی و قبیله ییِ جامعه، به اعمالِ آن می‌پردازند. در جوامعِ قبیله یی هیچگونه امکانی برای کنترل و نظارت بر قدرت، مطابقِ خواست و رضایتِ مردم، وجود ندارد. بنابراین صاحبانِ قدرت، به راحتی می‌توانند بر مردم اعمالِ قدرت کنند.

با توجه به نکتۀ بالا، روشن است که قدرت در جوامعِ قبیله یی بسیار خشن عمل می‌کند. خشونتِ قدرت در این گونه جوامع، ناشی از لجام گسیختگیِ آن است. در حالی که در جوامعِ متمدن، قدرت با راهکارهای متعددی کنترل می‌شود و در مقابلِ خواستهای مردم انعطاف پذیرتر می‌گردد.

به وجود آمدنِ قدرتِ سیاسی در زندگیِ اجتماعیِ مردم را می‌توان یک امرِ طبیعی دانست و چنانی که در بالا تذکر داده شد، به صورتِ طبیعی به وجود می‌آید؛ امّا مسألۀ تمرکز زدایی و جلوگیری از خشونتِ قدرتِ سیاسی امری است که باید با راهکارهای دقیق و دموکراتیک به دست بیاید.

دیدگاهتان را بنویسید