زن در هیبت خودش

تهمینه تومیریس

زن هیستری آفرینش است؛ انزوای فرم در قالب فیگور، انزوای رنگ در سطح نور، انزوای اندام در خلاء تن. آن‌سوی‌تر از فیگور برهنۀ مرد، زن با تمام شیارهای تحریک‌کنندۀ تنش، استوار و قائم ایستاده، چون دیواری در مقابل هجوم سخت‌گیرانۀ سنت‌ها و نماد‌ها. گاهی نور می‌شود، گاهی ماده، گاهی سطح می‌شود، گاهی جسم.

زن همان فرم کژریخت‌شدۀ استقلال درونی اندام است، اندامی که هر چه می‌گذرد بیش‌تر از قبل رد صلاحیت می‌شود. اندامی که از پوست و گوشت عبور کرده و حالا به ماشینی سرد و سخت تبدیل شده است.

زن در هیأت همین ماشین خودش را بازمی‌آفریند، در قالب تصویری آویخته به دیوار، تصویری وارفته روی دیوار، تصویری که او را به مبارزه می‌طلبد برای رهایی از تن، از قدرت‌های شهوانی نهفته در زیر سرش، تا خود را عبور دهد از تن‌زده‌گی و زن‌زده‌گی، تا در جای‌گاهی متغیر و متفاوت از آن‌چه زن امروزین نمادین است قرار گیرد. جای‌گاه نمادین مانکن‌های ساخته‌گی، یک‌بارمصرف، مانکن‌هایی با رنگ‌های شهوانی، از آن دست که باب میل مرد باشد، رهایی از جای‌گاهی که به آن تعلق ندارد. از این رو، تبدیل می‌شود به جنسی که از ماده‌بوده‌گی می‌گریزد و طرف مقابل را از عریانی خود می‌گریزاند، جنسی که نه اول است و ‌نه دوم، که اختیار از کف داده بود و افسارگسیخته در جست‌وجوی هویت، فراتر رفته از عریانی و پوشیده‌گی تن و اندام، و دوباره زاده می‌شود تا ظهور کند خالی از حس جنون و اغوای بدن.

زاده می‌شود چون خطی سیّال میان نیروی امر قدسی و ‌امر شر، به شکل لحظۀ برخورد تیره‌گی و روشنایی، تا آن‌جا که از قاب آیینۀ نمادها و‌سنت‌ها بیرون می‌جهد و ‌تنش را از هر گونه تعرض و چپاول‌گری سنت و جامعه می‌رهاند. زن به پوسته‌یی برای خودش تبدیل می‌شود و موجودیتش چنان که هستی لاتغیرش به دور خود می‌پیچد روزنه‌های رخنه را بند می‌آورد.

هر چه جامعه سخت‌گیرتر شود، او ‌پوسته‌اش را ضخیم‌تر می‌سازد: زن این گونه است.

این زن، حالا دیگر خودش را رهانیده از هر آن‌چه که او را زنانه‌تر کند، به اغواگری‌ها دیگر تن نمی‌دهد، این زن چون رنگی یک دست بی ناخالصی سریده روی صفحات تیرۀ روزگار، ماشینی است که او را جدا می‌کند از گذشته و می‌سپارد به آینده، به آن‌جا که بدان تعلق دارد خودش را همراه می‌کند، با جریان مکان‌های دور و‌زمان‌های ازحرکت‌بازایستاده در مختصات فیگور ازهم‌پاشیده‌یی که تنها زن بود، حالا فراتر از زن، فراتر از جنس و فراتر از توقع مرد در جای‌گاهی قرار می‌گیرد که چشمان جامعه توان دیدنش را ندارند و دین دعای سر به نیستی‌اش را می‌خواند.

قدرتی شکل می‌گیرد ورای تصور و از پس آن، نیرویی متجلی می‌شود که لباس گذشته‌اش را دور انداخته و نقاب آینده‌گان را بر روی دارد‌ و این همان لحظه‌یی است که جهان می‌خواهد متوقفش کند؛ لحظه‌یی است که تاریخ، جنون‌وار سر می‌رسد تا گذشته‌اش را تکرار کند و مرد، که سهمی داشته در این تن و هر بخش اندام‌ها را از آن خود می‌دانسته است، سراسیمه از این دگرگونی و وحدت سراسری تن و اندام، صورت و سر، عقب‌گرد می‌کند، می‌هراسد از فیگوری که عریان، بی‌هیچ‌پوشیده‌گی مقابل دیده‌گانش رخ می‌نمایاند. مرد عقب‌گرد می‌کند از این هم‌بسته‌گی کثرات، از در معرض تماشا واقع شدن در مقابل دیدگان زنی عریان؛ توان از کف می‌دهد و میلش فزونی می‌یابد امّا راه‌ها را بسته می‌یابد. زن این منبع قدرت تن، با هر حرکت شگرف، خونی را در زنده‌گی به جریان می‌اندازد که سالیان تاریکی آن را به فراموشی سپرده بود. زن حالا در هیبت خودش ظاهر می‌شود بی‌آن‌که مادر باشد، هم‌سر باشد یا خواهر. ظهور می‌کند تا نیمه‌یی را کامل کند و در جای‌گاه واقعی‌اش بنشیند، آن‌جا که فقط زن باشد، بی هیچ پس‌وند و پیش‌وندی.

دیدگاهتان را بنویسید