در نوجوانی و در اوج اشتیاق برای کار کردن، خود را در میان جمعی متفاوت و خشمگین می‌یابد، در روستای دور افتاده‌ای زندگی می‌کنند که زیر تسلط مخالفان مسلح دولت است، همسایگان و هم‌دیارانی که کار کردن دختران را عار می‌دانند و برای نابودی چنین دخترانی، چون شکارچیانی ظالم، در کمین می‌نشینند، اما او، از تهدیدهای‌شان که می‌گوید، پوزخند می‌زند و این جراتی است که موفقیت‌هایش به او داده است. می‌گوید احتمال نیست‌شدن به دست مردم منطقه، نه تنها او را متوقف نکرده، بلکه باعث شده است سریع‌تر گام بردارد.  خانواده‌ی وحیده نیز از مخالفان کار کردن او بوده‌اند؛ «مادرم می‌گفت، تو دختری از یک خانواده‌ی سیاسی و نظامی استی و کار کردن تو، مساوی به پایان زندگی ما در این روستا خواهد بود.» در نهایت، با پا فشاری وحیده و میانجی‌گری پدر کلان، خانواده متقاعد می‌شود تا برای کمک به وحیده و تحقق اهدافش، خانه‌ی پدری در غوربند را ترک کنند و به کابل بیایند.

به کابل که می‌آیند، هراس از هم‌دیاران، هنوز تن این خانواده را می‌لرزاند، اما وحیده با اینکه سن زیادی نداشته و به باور اطرافیانش برای کار کردن کوچک بوده است، با هراسی  آغشته به امید، به پیش می‌رود، در دوره‌ی آموزشی کوتاه‌مدتی برای کار در رسانه شرکت می‌کند «به خاطر سن کمی که داشتم، یکی از مسوولان کورس به شوخی گفت: آمده‌ای تا برای اجرای برنامه‌ی کودک آموزش ببینی؟ و من با غرور گفتم نه، می‌خواهم گزارش‌گری یاد بگیرم.» پس از آن، به عنوان اولین تجربه در یک برنامه‌ی زنده‌ی رادیویی اجرا می‌کند. در همین برنامه، ناگهان خود را هیله می‌نامد و تحت تاثیر ترسی که هنوز در لابلای انگیزه‌اش برای کار کردن پیداست، از گفتن نام اصلی‌اش به شنوندگان خودداری می‌کند.

وحیده با هویت هیله، چندسال به صورت نیمه‌روز به عنوان گوینده دراین رادیو کار می‌کند و برای این‌که در حد امکان در بخش مالی به کسی وابسته نباشد، مسیر مکتب تا دفتر رادیو را پیاده می‌رود، اما شوقش برای رسیدن به جاهای بالاتر، خستگی را برایش بی‌مفهوم می‌کند. همزمان با فراغت از مکتب، فکر خبرنگار شدن ذهنش را درگیر می‌کند و تصمیم می‌گیرد برای این آرزویش نیز کاری بکند. در همین روزها، دفتر یکی از رسانه‌ها در کابل برنامه‌ی آموزشی را برای علاقه‌مندان خبرنگاری ایجاد می‌کند و وحیده از این فرصت استفاده می‌کند. او پس از سه ماه دوره‌ی آموزشی در این رسانه، به یکی از بهترین خبرنگاران آن تبدیل می‌شود. وحیده این‌بار با نام اصلی‌اش به مدت چهارسال کار رسانه‌ای می‌کند، در جریان تهیه‌ی گزارش‌هایی از رشوه و قربانیان جنگ، تهدید به مرگ می‌شود، اما به راهش ادامه می‌دهد، برای گزارشش در مورد یک جوان معتاد که مدرک ماستری داشت،‌ از سوی رییس‌جمهور مدال دریافت می‌کند. وحیده می‌گوید به خاطر در امان ماندنش از خطر، چندین گزارشی که خودش برای تهیه‌ی آن زحمت کشیده به نام همکاران او نشر شده است.

وحیده فیضی، اکنون مسئول بخش جندر کمیته مصونیت خبرنگاران است و با وجود تمام مشکلاتی که در زندگی کاری‌اش داشته و دارد، وضعیت فعلی را به صلح مورد انتظار ترجیح می‌دهد و زیاد به نتایج روند صلح خوشبین نیست “فکر می‌کنم معامله‌ای در کار است و اگر این معامله صورت بگیرد،‌ من دیگر وحیده فیضی کنونی باقی نخواهم ماند و اجازه‌ی استفاده از حقوقم را نخواهم داشت» به باور او، وقتی طالبان خواستار جدا شدن صنف‌های پسرانه و دخترانه در دانشگاه‌ها می‌شوند، مسلم است که کار کردن زنان، به ویژه در رسانه‌ها را نیز مجاز نخواهند دانست که این پذیرفتنی نیست «طالبان برای مشروعیت می‌جنگند؛ زنان نه در جنگ‌ها دخیل بوده‌اند و نه مشروعیت نظام را زیر سوال برده‌اند،‌ پس چرا باید همواره قربانی اصلی باشند؟»

بانو فیضی می‌گوید، وجود چندین نهاد دولتی مرتبط با صلح، از جمله وزارت صلح و شورای عالی صلح و به دست نیامدن یک نتیجه‌ی مطلوب، تصدیقی بر نمایشی‌بودن تلاش‌ها برای این روند است و تنها زمانی که کشتار مردم متوقف شود، می‌توان به تحقق صلح امیدوار بود.

وی با اشاره به گفته‌ی رییس‌جمهور غنی در مورد «خط سرخ» خواندن فصل دوم قانون اساسی در گفت‌وگوهای صلح، می‌گوید «ما منتظر تحقق این تعهد رییس‌جمهور استیم و در صورتی که این حرف عملی نشود، مانند گذشته دادخواهی خواهیم کرد و تسلیم نخواهیم شد.» فصل دوم قانون اساسی در رابطه به آزادی‌ها و موارد حقوق بشری است که همواره یکی از مسایل جنجالی و غیر قابل پذیرش برای طالبان بوده است. به گفته‌ی این مسئول، صلحی که در آن، حق کار و زندگی -که از جمله حقوق مسلم بشری است- از زنان سلب شود، هرگز از سوی زنان پذیرفته نخواهد شد.