پرسش: به باور شما آیا تبعیض (قومی، زبانی و مذهبی) در افغانستان وجود دارد؟ اگر بلی، این تبعیض بر مبنای چیست، قومیت، زبان، مذهب و یا هر سه؟ لطفاْ توضیح دهید و اگر ممکن است چند مثال هم ارايه کنید؟

پاسخ: افغانستان کشوری است که در حاشیه کشورها و امپراطوری های بزرگ پس از گزراندن صدها سال   تنش و درگیری، سکوت و طغیان باقی مانده است. کشوری کثیرالملیت با مردمان وابسته به تعلقات تاریخی با کشورها و حوزه های مدنی و سیاسی همسایه ها، که به دورادور سرحدات افغانستان قرار گرفتند، بدون شک با ترکیب از اقوام و فرهنگ های مختلف. ولی این کثرت قومی به این معنا نیست که همیشه از افغانستان به عنوان یک معبر استفاده کرده باشند، بلکه قرن ها در این کشور مانده اند و زندگی کرده اند.

ساختار سنتی و قبیله ای افغانستان همیشه به گونه بی رحمانه طوری بوده که قبیله کلان بر قبایل کوچک حکمرانی کرده و قبیله های کوچک تحت تاثیر آن مجبور شدند، بخشی از ارزش ها و داشته های مدنی و کلتوری شان را در یک داد و ستد اجتماعی ارزان عرضه کنند. به این معنا که ساختار فرهنگی و عنعنوی قبایل بزرگ را بپذیرند. اما  چیزی که برای آن ها محفوظ مانده و از آن ها گرفته نشده هویت های قومی و تعلقات عشیره ای است که قبایل کلان نتوانستند از آن ها بگیرند.

تعدادی از اقوام و قبایل کوچک وجود داشته که دوست داشتند قبایل کلان، آن ها را شامل قبیله خود بسازند، اما به دلیل مناقشه های ارزشی و فرهنگی، قبایل کلان حتا نخواستند و نتوانستند آن ها را هضم کنند. به این دلیل که تیره ها و قبایل کوچک، درجه دوم و محکوم هستند.

 در دیگر نقاط دنیا ساختار طبقاتی مبنای اقتصادی و شغلی دارد، اما در افغانستان ساختارهای طبقات اجتماعی بالا و پایین مبنای قبیله ای داشته است. فقیر ترین فرد قبیله کلان بر معتبر ترین فرد قبیله کوچک ادعای اقتدار و قدرت دارد.

 از افغانستان قدیم تا معاصر، تصادم های قومی و برتری جویی های قبایل بزرگ بر قبایل کوچک به هیچ عنوان مرتفع نگردیده واز اهمیت آن کاسته نشده است. مثلا در طی 300 سال اخیر یک قوم بر قدرت سیاسی تکیه زده و هر حرکت یا طغیان دیگری چه برای آزادی خواهی، چه در حوزه خیزش جنبش های آزادی طلبانه، در صورتی که نقش رهبری در دست قوم کوچک  بوده، با توطئه و سرکوب کلان مواجه شده تا نتواند به تبدیل تعامل قدرت منتهی شود.

متاسفانه در افغانستان امروز هنوز هم بعد از ده ها تجربه ارزش دموکراتیک یک قوم کوچک حق ندارد هویت خود را در سند تابعیت یا تذکره ثبت کند. گفته می شود این ها باید در همان 14 قوم کلانی که در قانون اساسی افغانستان آمده ثبت تذکره تابعیت شود.

این ها نشان می دهند که هنوز برتری جویی قومی و رسیدن به قدرت از بین نرفته است. افغانستان ساختار جالبی دارد. کشورهای موجود در همسایگی ما صرفا از نظر جغرافیایی از افغانستان جدا هستند. ولی از نظر زبانی و فرهنگی روابط ناگسستنی با کتله های داخل افغانستان دارند. مثلا قوم تاجیک مقیم افغانستان به لحاظ رسوم و عادات و منش کاملا به مردم تاجیکستان شبیه اند، اما هیچ حمایت و پیوند سیاسی بابت این تشابه بین تاجیک افغانستان وجود ندارد. همچنان مردم حوزه غرب با عین جمعیت فرهنگی در ایران زندگی می کنند که به جز مناسبت و روابط اجتماعی و فرهنگی هیچ گونه مناسبت دیگر ندارند. به همین ترتیب ارابطه ای ازبیک ها و ترکمن ها با هم زبان ها شان در کشور های دیگر هم همین طور است. لیکن، رابطه ای پشتون های جنوب کشور با پشتون های پاکستان قدری متفاوت است. آن هم به دلایل مناقشه ای جغرافیایی که مانند زخم ناسور در مناسبات افغانستان و پاکستان وجود دارد.

برای ما مهم این است که آیا توانستیم تفکر وسیع ملی و باور مشترک برای ایجاد ملت واحد افراز کنیم؟ یا توانستیم حرکتی برای دولت-ملت شدن در بستر جغرافیایی خود اعمال کنیم تا تا تاجیک، عرب، اوزبک، پشه ای، هزاره، پشتون وغیره خود را مربوط به جغرافیای واحد فکر کنند، بر اساس این فکر متحد ملی ساختار واحد اجتماعی بسازند، منافع ملی تعریف شود و همه قبول کنند؟

متاسفانه جمعیت های حوزه جنوب و شرق افغانستان به دلیل نامعلوم بودن سرحد تاریخی و سیاسی که قبلا وجودداشته ولی فعلا نیست، احساس می کنند یک جماعت کلان قومی اجتماعی در افغانستان هستند. همیشه به جای منفعت شمال، مرکز و غرب افغانستان ترجیح دهند به منافع بستگان قومی خود در آن طرف خط دیورند فکر کنند و خود را متعلق به آن ها بدانند. این رویکرد روحیه ای را به وجود آورده که گویا قوم پشتون در دو طرف سرحد متحد هستند و به هیچ عنوان این روحیه اتحاد ملی و معنی دار را با سایر اقوام در داخل کشور ندارند. بگذریم از این که در جغرافیای افغانستان اقوام به صورت متراکم در حوزه های معین جاگرفته و ساکن‌اند، مثلا در مرکز اقوام هزاره، در شمال و شمال غرب تاجیک، در شمال ازبک و در جنوب تا شرق پشتون، اما این جغرافیای کوچک به طور غیر رسمی بین اقوام بزرگ تقسیم شده است.

اینجاست که اقوام کوچک به هیچ عنوان نتوانستند با پیدا کردن یک ساختار واحد ملی زیر چتر اقوام بزرگ به آزادی های خود دست یابند و به ارزش های فرهنگی خود افتخار کنند. همیشه زیر چتر اقوام بزرگ زندگی کردند، امنیت و تهدید شان زیر همین چتر بوده است. حتا فراموش کردن زبان و فرهنگ شان زیر همین چتر واقع شده است.

 در افغانستان اقوام کوچک زیاد وجود دارد، مثلا در ولایت هرات یک قوم به نام «جمشیدی» وجود دارد که حداقل 100 هزار خانواده اند، اما برای گرفتن تذکره تابعیت نمی دانند بر اساس کدام هویت وارد ساختار بروکراتیک شوند.  در حالی که جمشیدی ها با تیموری ها، طاهری ها، مروی ها، سلجوقی ها، مغولها، تاتارها و امثال این ها تا حال برای خود تذکره تابعیت نگرفته اند، زیرا هویت قومی اصلی شان در سند تابعیت ثبت نمی شود و بدون ذکر نام قوم شان به آن ها تذکره داده نمی شود. این یکی از مشهودترین ستم های سیاسی بر اقوام کوچک است که جریان دارد. علاوه بر آن در انتخابات و تعاملات غیر مکتوب قومی و مشارکت سیاسی جای ندارند. .

این مردم به عنوان جمیعت های درجه دوم که باید ادغام هویتی را بپذیرند محسوب می شوند، زیرا تقسیم قدرت بر اساس قوه و قدرت قومی صورت گرفته و می گیرد. این قوت قومی اگر وجود نداشته باشد، در ساختارهای موجود، چیزی به نفع حضور سیاسی از آن محاسبه نمی شود. مثلا سلجوقی ها، ترک تبار هستند ولی ازبک نیستند. به دلیلی که به زبان ترکمنی آشنا نیستند، ترکمن هم حساب نمی شوند. در بحث قدرت، تاجیک هم محاسبه نمی شود و در هیچ جای قدرت به عنوان مشارکت مطرح نیستند.

وقتی بحث مشارکت سیاسی مطرح می شود، آدرس ها همیشه تکاثف جمعیت های قومی است که در هیچ جای قدرت، جماعت های کوچک شریک نمی شوند.

از افغانستان سنتی ماقبل مدنی تا افغانستان معاصر و دموکرات، فکر برتری جویی قومی بر مبنای قوم بزرگ از بین نرفته و همیشه زمینه ها برای دور ماندن اقوام کوچک و رعیت از بین نرفته است. دوم خواندن کتله های قومی کوچک همین حالا در افغانستان وجود دارد و آن ها تحت این رویه ی ساختارمند سیاسی و مدیریتی زندگی کردند ولی همیشه رنج برده اند.

 بدون شک وقتی بحث اقوام به وجود می آید، اقوام کوچک هم دارای زبان های جداگانه هستند. این زبان ها هیچ گاهی رشد نکرده اند، زیرا حکومت همیشه زبان های بزرگ را ترویج کرده است. به ترویج زبان های مادری به دلیل عدم توجه، نبود امکانات، ظرفیت های مدیریتی و استراتیژی برای انکشاف خورده فرهنگ ها توجه نشده و ترویج نیافته اند. این ستم کلان را می بینیم.

 بزرگترین ستم دیگر این است که دو زبان رسمی موجود فارسی و پشتو با همدیگر آشتی نکرده اند.

در قانون اساسی حتا موادی وجود دارد که حضور مسلط سیاسی یک زبان مصداق داده شده و ثقه می شود. این کلان ترین نگرانی است که در شرایط امروز فرصت ایجاد ملت واحد و برابر را کم ساخته است.

 وقتی در یک جامعه، اگر یک ارزش به مثابه ارزش ملی به مقبولیت اجتماعی نتوانسته باشد مبدل شود، چگونه همه اقوام را زیر سقف واحد جمع  می کند و مصطلحات که وسیله ای بیان نیازهای افهامی است و عبارتی  از بیان ارزشی و فرهنگی جماعت های مختلف قومی است به یکبارگی محدود، ثابت و بدون تغیر  می شود؟ این تفاهم ملی را کاهش می دهد. این تحکم در قانون اساسی سبب شده زبان های بزرگ  اجازه نداشته باشند که از بعضی اصطلاحات و نام های مشهور را در زبان خود استفاده کنند. مثلا بحث دانشگاه و پوهنتون تا اکنون حل نشده است. هرگاه دانشگاه گفته می شود، برادرانی که احساس می کنند فرهنگ و زبان شان تحقیر می شود، دست به جنجال های و کشمکش های کلان مدنی و غیر مدنی می زنند و قانون اساسی را به عنوان یک وثیقه توجیه می کنند. وقتی واژه دانشگاه زبان بزرگ دری که یک بخش تمدنی جمعیت کلان افغانستان است با پشتو حل نشده باشد، هیچ وقت مشکل زبان های ترکمنی، پشه ای، ازبکی و بلوچی و زبان های کوچک تر نمی توانند حل شود و از مصطلحاتی که در ساختار فرهنگی خودشان دارند، استفاده کنند. این جای تاسف است.

 از نظر مذهبی به دلیل  مسلط بودن باور های مذهبی امام ابوحنیفه، سایر مذاهب، به شمول مذهب تشیع امامیه و اسماعلیه بدون شک در درجه دوم دیده می شود که جای نگرانی است. لذا افغانستان مشحون از تصادم های قومی، برتری جویی های قومی و کوچک انگاشتن اقوام دیگر، تصادم های مذهبی و کوچک شمردن مذاهب دوم (جعفری) است.

پرسش: اگر ممکن است یک تعریف از تبعیض ارایه کنید؟

پاسخ: زمانی که انسانیت و ارزش های انسانی به پای ساختارهای قومی و قببله قربانی می شود، جمعیت خاصی از امکانات استفاده می کند و دیگران را به دلیل وابستگی تصادفی قومی و قبیله ای از نظر فرهنگی درجه دوم می پندارد و حقیرتر  می شمارد این تبعیض است.

تبعیض نوعی برتری جویی فرهنگی و ساختارهای نژادی و کشمکش های تاریخی برای رسیدن به قدرت است.  یعنی جماعت های کوچک و ساختارهای فروتر اجتماعی هنوز اجازه اندیشه شهروندی را نداشته باشند و مورد تحقیر اجتماعی و سیاسی قرار گیرند، تا جای پای برای هژمونی قوم کلان و تبعیض گر باشد.

در جامعه افغانستان سالیان درازی کتله های بسیاری در آن زندگی کرده اند و به داد و ستد و مبادله فرهنگی عمیق نپرداختتند تا چارچوب های سنتی قومی، مشترکات دینی شان آن را بتواند بشکند. جامعه ما نتوانست یک بستر مدنی قانون مدار ایجاد کند.

روحیه تبعیض گرایانه سبب شده است که تاریخ دردناک و غمناک ما تا امروز برما سنگینی کند و هر لحظه خطر فروپاشی ساختارهای غیر ملی وجود دارد.

پرسش: یک یا دو خاطره از موارد تبعیض را مطرح کنید؟

پاسخ: با آن که فکر سیاسی من جهان شمول است. ملت شدن در حوزه افغانستان نه بلکه جهان ملتی است. ولی من هنوز با آن که قرن ها است که اجدادم در افغانستان زندگی می کنند و مردم خود را دوست دارم، تا حال احساس می کنم رعیت و تبعه درجه اول افغانستان نیستم.

یکی از خاطرات تلخم این است که وقتی به یکی از پست های اداری کاندیدا بودم از من درخواست تذکره تابعیت شد. چون ساختارها به اساس قومیت تقسیم می شد، برای من هیچ جایی پیدا نتوانستند که این قوم مربوط به کدام یکی از بخش های اجتماعی کلان است که وقتی برایش وظیفه می دهیم، این کتله قومی آرام شود. نه به ازبک برابر شدم، نه به ترکمن. یکی از رهبران قومی گفته بود سلجوقی که تاجیک نیست که از سهم این قوم برایش بدهیم. خلاصه این بحث آن قدر جدی مطرح شد که گفتند این قوم به حدی کوچک است که  نمی شود در ساختار مشارکتی جایش داد.

پرسش: سیر تاریخی تبعیض در افغانستان چگونه است؟

پاسخ: در افغانستان تبعیض فراز و نشیب های زیادی را سپری کرده است، در اوج فعلیت این پدید گاهی فراموش می شده ولی گاهی بسیار به شدت اوج گرفته است.

تبعیض در دهه های اول صد سال اخیر افغانستان بسیار اوج گرفت، زیرا رقابت بسیار سخت برای تصرف کشور صورت گرفت. تا قبل از زمان حکومت امان الله اقوام غیر پشتون با پشتون ها رقابت جدی نمی کردند، مردم پیشه ور بودند و برای زنده ماندن تلاش می کردند. رقابت بین حاکمان پشتون بوده است. اما بعد از حاکمیت امان الله خان صفحه جدید شروع شد و مردمان دیگری آمدند که خواستند قدرت را تغییر دهند و ساختار قدرت را از جنوب و مشرق به شمال تغییر دهند رقابت های قومی برای مدتی بسیار شدید شد. حتا به حذف کلان قومی منتهی شد. این روند تا حدود 20 سال ادامه یافت. پس از 20 سال که دوباره خطر تصرف قدرت به وسیله اقوام دیگر منتفی شد، دو باره تبعیض قومی در بین ساختارها و ادارات وجود داشت نه به آن شدتی که انسان ها قربانی شوند. ولی آن قدر وجود داشت که در دهه های اول قرن جاری هجری شمسی هیچ هزاره ای شامل قدرت نشد. کمتر ازبک و ترکمنی وجود داشت که در حد ریاست ها و معاونیت های وزارت خانه ها رسیده باشد، به هیچ عنوان وزیر نمی شدند، به ندرت تاجیک جنرال می شد و از اقوام دیگر قطعا وجود نداشت. در این زمان تبعیض علیه هزاره ها مقبولیت اجتماعی پیدا کرده بود و هیچ هزاره ای در دست‌گاه های سیاسی وارد نمی شد.

در سه دهه اخیر، ساختارهای سیاسی برای شکستن ستم کلان و توتالیتاریسم سازمان یافته  ایجاد شد. از همین جا بود که اندیشه ای برای شکستن تبعیض ایجاد گردید. دهه 40 آغاز مبارزه برای شکستن ستم اجتماعی بود. وقتی به دهه 50 می رسیم، ساختارهای سیاسی مثل احزاب  کلان در دانشگاه ها ایجاد شد که این احزاب به جای فکر کردن روی ساختارهای سنتی به افغانستان مدرن می اندیشند تا افغانستان در راستای انکشاف با کشورهای دیگر همگام شود. اما پس از آمدن تغییرات بزرگ، آمدن شوروی به افغانستان و نوع حکومت های وقت وابسته، تصادم میان طغیان گران، آزادی خواهان دیگر در برابر این ساختاروابسته، به وجود آمد و دولت نتوانست امنیت را تامین کند. به صورت طبیعی مردم به دنبال پیدا کردن ساختارهای قبیله ای و عشیره ای گردیدند. طرف های  مقابل برای دست یابی به منافع سیاسی و تصرف قدرت، به جای این که بر اساس ایدئولوژی و باورهای مشترک از قبیله و قوم خود سرباز گیری کردند و دوباره جنگ های قبیله ای مشتعل شد. حتا رهبران تنظیمی برای حذف طرف مقابل خود از شعارهای قومی و قبیله ای استفاده کردند. جنگ های تنظیمی در زیر پوشش و لاک قومیت، سبب شد که اقوام کوچک که قبلا نقشی در ساختارهای سیاسی عددی محاسبه نمی شدند، شریک قدرت شوند. بگونه مثال با آن که قوم هزاره در کابل، ساحات مرکزی و شمالی افغانستان در برابر سایر اقوامی که درجنگ  فربه شده بودند، تشکیلات داشتند، وارد جنگ های ناخواسته شدند و پس از فروکش کردن جنگ به حیث یک واقعیت اجتماعی و سیاسی پذیرفته شدند.بالاخره بخشی از جمعیت شریک در سیاست و قدرت گردیدند. یعنی هزاره می تواند نظامی شود، معاون رییس جمهور شود، حزب و دانشگاه داشته باشد. لذا توانست هویت خود را از طریق جنگ بر هویت های حاکم قبلی بقبولانند.

 تاجیک ها تا حد ریاست جمهوری توانستند رقابت کنند و کلان ترین جبهات را ایجاد کردند و به حیث یک واقعیت غیر قابل انکار به حیث شریک قدرت سیاسی امروز پذیرفته شدند و هیچ حاکمیتی بدون مشارکت قدرتمند این ها نمی تواند ادامه یابد.

 قوم ازبک به یک قوت کلان اجتماعی تبدیل شد. به همین سلسله اقوام کوچک دیگر.

 جنگ از یک طرف ویرانی و گسست ساختاری ایجاد کرد، اما سبب عریان شدن ظرفیت های فزیکی و واقعی اقوام در افغانستان نیز شد، فرصتی شد تا دیگران نیز سر بالا کنند.

در 20 سال اخیرمتاسفانه، مبنای قدرت، قوم زدگی سیاست و ساختارهای قومی است. امروز اقوام به حیث یک واقعیت پذیرفته شده اند. قوم پشتون در راس قرار داشته، هر چند حضور سایر اقوام در سطح پایین تر، شریک درجه دوم و وپایین تر بوده، اما به حیث یک واقعیت پذیرفته و تسجیل شده اند.

پرسش: کدام اقوام بیشتر مورد تبعیض قرار می گیرند؟

پاسخ: به جز نمایندگان یک کتله ایکه مدعی عدد اکثریتی اند و با  حاکمیت و قدرت فکر می کنند و همه چیز را به شمول قانون اساسی، ارزش های دموکراتیک و آزادی های شهروندی به نفع قدرت خود تفسیر می کنند و با ارزش ها تا زمانی پابند هستند که قدرت را برای آن ها تضمین کند، سایر اقوام مورد تبعیض قرار می گیرند.

به همین سلسله جماعت های کلان قومی جماعت های کوچکتر را مورد تبعیض قرار می دهند و این سلسله ادامه دارد. بیشترین تبعیض علیه اقوام بسیار کوچک اعمال می شود که در دامنه و سایه اقوام بزرگ حذف شده اند.

بدون شک برتری جویی های قومی بخشی از ساختار فکری و ارزشی قوم کلان است. سایر اقوام حاضراند در یک داد و ستد اجتماعی بر اساس همدیگر پذیری در یک ساختار شریک شوند، هر چند تا اکنون این اقوام حاکم نبودند تا ببینیم که برای حفظ حاکمیت و حضور خود در صحنه سیاسی افغانستان، اقوام دیگر را مورد تبعیض قرار می دهند یا نه؟ همه تلاش های اقوام دیگر برای به دست آوردن حق خودشان بوده است. تیوری ستم ملی در تاریخ جز تبیین واقعیت ها و برتری جویی های قومی چیزی دیگری نبوده است.

پرسش: بیش‌ترین تبعیض در کدام زمینه ها است، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی؟

 لطفاْ هر مورد را جداگانه توضیح دهید و اگر ممکن است مثالی هم ذکر کنید. (مانند تخصیص  بودجه، توسعه زیر بناها، درجه بندی ولایات، دسترسی به منابع مالی و قدرت، استخدام ها، دسترسی به آموزش، مسایل زبانی و غیره)

پاسخ: بیشترین تبعیض ها در حوزه سیاسی و فرهنگی است. در حوزه دینی و مذهبی مشترکات زیادی داریم. این مشترکات را قطعا کسی تمکین نمی کند. به هیچ عنوان مذهب نتوانسته است تبعیضات را حل کند.

 وقتی تبعیض سیاسی باشد حاکم نمی تواند از دایره فکر قبیله بیرون شود. حکام همیشه به دو نوع حاکمیت فکر کرده اند، یکی حاکمیت روزانه و رسمی و دیگر حاکمیت غیر رسمی و غیر مکتوب. بیشتر حکمای سیاسی بر اساس خواستگاه قومی و قبیله ای خود، به حاکمیت غیر رسمی و غیر مکتوب اهمیت می دهند.

تا اکنون در اکثر مناطق مرکزی برق را نمی شناسند. راهی که بتواند صدها کیلومتر غرب را به شرق برساند صرفا به دلیل این که مردم مرکز  و قلب  افغانستان از قوم درجه چندم هستند قرار دارد، ساخته نمی شود. ساخته نشدن سرک مرکزی که شرق و غرب افغانستان را با هم وصل می کند دلیل دیگری ندارد. برای انتقال لین برق از مرکز چه مصیبت کلان را شاهد بودیم. جنبش روشنایی خاطره ای تلخی را ثبت تاریخ کرد.

در تمام سرحدات افغانستان کتلات قومی ساکن حوزه جنوب افغانستان که مربوط به یک قوم جابه جا شده اند، به این دلیل که مبادا اقوامی که در سرحدات هستند، به دلیل پیوندهای ارزشی، زبانی و فرهنگی شان با کشورهای بیرون رابطه ایجاد کنند. آن ها به این وسیله موانع کتلوی جمعیتی ایجاد کرده اند. هرات مهد بزرگترین ارزش های تمدنی است، اما کسانی که در مرزهای هرات زندگی می کنند، از نظر قبیله ای مربوط به جنوب و شرق افغانستان هستند. لذا وقتی حکما کار سیاسی می کردند منافع قبیله ای را محفوظ و تضمین می کردند.

همیشه نگاه ها بر اساس منفعت و دستیابی به منابع بوده است. یکی از بزرگترین محورهای تبعیض در افغانستان استفاده و تصرف همین های که اشاره کردید بوده است که در حوزه حاکمیت مدنظر بوده است. مثلا در ولایات جنوب شرق که مربوط قوم خاص است کلان ترین واحدهای اداری، امکانات اقتصادی و زمینه های انکشاف اقتصادی بیشتر برای آن مناطق در نظر گرفته شده است. مثلا چراگاه های بسیار زیادی در سرزمینیی که ده ها سال است مردم هزاره زندگی می کنند، بسیار سخاوت‌مندانه توسط حکومت مرکزی به کوچی های یک قوم دیگر سپرده شده است.

تعداد ولسوالی ها و واحدهای اداری در حوزه جنوب بیشترین تشکلات و واحدهای اداری هستند. به همین خاطر درجه بندی ولایات بیشتر مبنای سیاسی داشته است. تعداد ولایاتی است که لایق درجه اول بودن هستند ولی تا حال نشده اند. همچنین طی بیست سال اخیر کمترین توجه به این ولایات صورت گرفته است و نوعی فراموشی عمدی بوده که فرصتی برای ایجاد تشکیلات اساسی دولتی برای قانون‌مند سازی  ساختارها فراهم نشد است. ولایت غور و بادغیس این بی مهری ها را تجربه می کنند. در حالی‌که ده ها ولسوالی با تاسیسات بیشتر از ین ولایت‌ها وجود دارد.

پرسش: چه راه کاری را برای منع تبعیض پیشنهاد می کنید؟

پاسخ: راهی طولانی در پیش است. اول باید جامعه ما مدنی شود، سطح سواد عمومی بالا برود و تلاش کنیم که جمعیت آگاه سیاسی پیدا شود و به  عنوان آوانگاردهای قوی، موج بزرگی برای ایجاد یک جنبش مدنی خلق کنیم.

باید ساختار قومی و قبیله ای شکسته شود. زمانی می توانیم عدالت اجتماعی را تطبیق کنیم که جامعه قانون مدار شود. جامعه مدنی یعنی جامعه مبتنی بر قانون. قانون می تواند حدود حقوقی جماعت ها را بر اساس قوم نه بلکه بر اساس توان‌مندی ها و تلاش ها فردی شان تضمین کند.

تا زمانی که از اهمیت قوم به عنوان متکای دست یابی به قدرت استفاده شود، و احزاب فراقومی زمینه مناسبی برای ایجاد نداشته باشند و افراد دموکرات و آزادیخواه انرژی و موتور جنبش را خلق نکنند، ساختارهای قومی نخواهند شکست. اول باید ساختار قومی تضعیف شوند، باورهای قومی به باورهای مدنی انتقال یابند، انسانیت معنای واقعی خود را پیدا کند و از سلطه قبیله نجات یابد و دولت ملی ایجاد شود آن وقت از برتری جوی قومی نجات خواهیم یافت. تلاش کنیم جریان های سیاسی خلق کنیم و پیشاهنگ تحول کلان شویم.

دیگر نقش همکاران بین المللی و آمریکا در افغانستان که بر اساس فزیک قوم صورت می گیرد باید تعدیل شود. وقتی امریکا با حمایت خود، سیاست قومی را چاق کند و ابزار برای حکومت داری بسازد که عملا انجام می دهد، بی معنی نشود و  نسل جوان برتری جویی قومی را کنار نگذارد، قطعا از بین رفتن تبعیض ممکن نیست.

همچنین روشنفکران فکر وطن واحد را بر جامعه تزریق کنند و افغانستان را به مشارکت های سیاسی و حزبی مناسب سوق بدهند و امید کلانی ایجاد کنند که افغانستان وارد ساختار دولت ملت شود و ما بتوانیم تبعیض را از بین ببریم.

مصاحبه‌های بیشتر: