حسین سرامد
در مقالههای قبلی این صفحه تذکر رفت که انتخابات یک سازوکار دموکراتیک برای سیاسی ساختن مردم و اجتماعی ساختن قدرت و سیاست است. مسأله اصلی در دموکراسی نیز اجتماعی ساختن سیاست و قدرت است؛ یعنی دموکراسی به سیاست به عنوان یک پدیدۀ اجتماعی مینگرد که در اثر رابطهها و توافقات اجتماعی به وجود میآید. بستر اصلی تکوین سیاست، مردم است و میدان بازی آن نیز روابط اجتماعی میباشد. و نیز، دموکراسی در پی آن است که قدرت سیاسی را تابع اراده و خواست مردم بسازد و در جهت منافع مردم رهبری و اِعمال کند. اراده و رضایت مردم در نظامهای دموکراتیک امروزی، از طریق انتخابات تبارز مییابد.
همچنین، این نکته نیز مورد تأکید قرار گرفت که مردم، از طریق انتخابات، مجال حضور یافتن در صحنۀ سیاست را به دست میآورند و در به وجود آوردن حکومت دموکراتیک، نقش تعیین کننده پیدا میکنند. امّا، انتخابات نمیتواند در تمام جوامع، نقش یکسان بازی کند. با تکیه بر این نکات، این سؤالات مطرح شد که چگونه میتوان یک انتخابات مؤثر داشت؟ چه چیزی میتواند نقش انتخابات را در انتقال قدرت به نفع مردم برجستهتر سازد و مردم چگونه میتوانند در تعیین مدیران سیاسی کشور، دقیقتر عمل کنند؟
برای پاسخ گفتن به سؤالات بالا، انتخابات را باید از موقف مردم نیز مورد توجه و ارزیابی قرار داد؛ زیرا، بستر اصلی انتخابات، مردم است؛ یعنی مردم باید با اشتراک فعالانۀ شان در انتخابات، تصمیم بگیرند که قدرت چگونه و در مسیر تحقق کدام خواستها اِعمال شود و نمایندهگان و ممثلین خواست و رضایت مردم در رهبری قدرت، برای یک دورۀ معین مورد نظر، چه کسانی باشند و به صورت مشخصتر، کدام یک از کاندیدان میتواند در تحقق خواستههای مردم در حکومت آینده، موفقتر عمل کند.
چیزی که این سؤال را حیاتیتر میسازد این مسأله است، که در انتخابات پیش رو، افغانستان، برای اولین بار، شاهد انتقال مسالمتآمیز قدرت سیاسی از طریق انتخابات و رأی مردم است. پیش از این، قدرت به صورت انحصاری اداره میشد و مردم، در انتقال قدرت و در تعیین زمامداران، نقشی نداشتند. زمامداران سیاسی افغانستان، یا به شیوۀ میراثی، قدرت را به خلف خود، که طبعاً از خانواده و وابستهگان نزدیک وی بوده، سپرده است و یا از طریق قوۀ قهریه و با خونریزیها و ویرانیهای فراوان، وادار شده اند که قدرت را به کس دیگر واگذار کنند. جالب است به یاد بیاوریم، که معدودی از شاهان افغانستان، به مرگ طبیعی مرده اند؛ بقیه، همه در جریان رقابت بر سر قدرت، جان خود را از دست داده اند. شماری از آنها، تعداد زیادی از اعضای خانوادۀ خود را نیز در این راه از دست داده اند.
نکتۀ مهم دیگر، مرتبط به سؤالات بالا این است، که افغانستان از لحاظ ساختار اجتماعی، یک جامعۀ متشتت و پراکنده است و تعلقات گوناگون، آن را گرفتار انشقاق و شکافهای متعدد ساخته است. امّا، برای اینکه انتخابات بتواند نقش خود را در انتقال مسالمتآمیز قدرت از یکسو و انتخاب زمامدار سیاسی شایسته و مدبر از سوی دیگر بازی کند، رأیدهندهگان، باید خود را از تعلقات خنثا کنندۀ طایفهیی و منطقهیی نجات دهند و با نگاه به آیندۀ سیاسی کشور، در انتخابات شرکت کنند. در غیر آن، ممکن است مردم با علاقهمندی و پرشور در انتخابات شرکت کنند، امّا به دلیل آن گرایشات غیرمدنیی قبیلهیی و منطقهیی، نتوانند شایستهترین انتخاب را داشته باشند.
نباید فراموش کرد که مدیریت و رهبری سیاسی کشور، نیازمند درک روشن از مسایل و مشکلات داخلی کشور و نیز موقعیت و مشکلات افغانستان در سطح منطقه و جهان است. چنانچه میدانیم، افغانستان، هم با مشکلات فراوان داخلی مواجه است، که جنبههای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و اداری دارد، و هم با معضلات متعدد در روابط خود با کشورهای منطقه و جهان، درگیر است. رفع این مشکلات، نیازمند خرد و هوشمندی سیاسی و طرح و برنامههای دقیق و کاربردی در راستای مبارزه با این مشکلات، و تأمین منافع ملی افغانستان و تحقق حقوق شهروندی مردم افغانستان میباشد.
بنابر نکات بالا، انتخابات، در صورتی میتواند نقش شایسته و مؤثر خود را در روند اجتماعی و دموکراتیک ساختن سیاست، بازی کند، که مردم از آگاهی و شعور سیاسی بالاتری برخوردار باشند و نسبت به حقوق و نقش شان در معادلات سیاسی و سرنوشت سیاسی شان حساس باشند. حساسیت سیاسی، آنها را به صحنۀ سیاست خواهد کشاند و آگاهی و شعور سیاسی، به آنها کمک خواهد کرد که در انتخاب خود هوشیارانهتر و دقیقتر عمل کنند و فارغ از گرایشات طایفهیی، منطقهیی، و… به شایستهترین تیم انتخاباتی رأی دهند، تا بتوانند بهترین حکومت را برای ادارۀ کشور، ایجاد کنند.
نکات بالا، به روشنی بیان میدارد که اهمّیتِ انتخابات، در نتیجه و پیامدی است که برای کشور و مردم به بار میآورد. از اینجا میتوان گفت که دموکراسی توسط مردمی ایجاد میشود، که در انتخابات، آگاهانه شرکت کنند و پس از انتخابات نیز نقش حفاظت کنندۀ خود را با حساسیت آگاهانۀ سیاسی در قبال سرنوشت شان، بازی کنند. و سیاست نیز زمانی اجتماعی و انسانی میشود، که مردم در فعالیتهای سیاسی، فعالانه شرکت نمایند.
انتخابات، همه چیز نیست؛ بلکه فقط راهکار و امکانی است که سیاست و قدرت را از انحصار افراد و گروههای خاص بیرون میکشد و در میان مردم میآورد، ولی مقدار استفاده از آن، حد اکثر، به آگاهیِ سیاسی و حساسیت سیاسی خود مردم وابسته است. روشن است که مردمی که نتوانند از این امکان، هوشیارانه و آگاهانه استفاده کنند، دموکراسی به معنای واقعی آن تحقق نخواهد یافت و آنها اولین بازندهگان انتخابات خواهند بود.