نویسنده: ویرا
نابرابریهای گوناگون، از جمله نابرابری میان زنان و مردان در عرصه های سیاست، اقتصاد، فرهنگ، دین و در کل، اجتماع، از جمله مشخصات جوامع سنتی به شمار می رود. این نابرابریها در جوامع سنتی تا حدی جا می افتند و با گوشت و خون فرهنگ سنتی خلط می شوند. ایجاد برابری و یا تلاش برای آن در همچو جوامع غیرطبیعی به شمار می رود.
یکی از علتهای پیشرفت کشورهای مدرن و یا در حال گذار به مدرنیته، این بوده، که نیمۀ دیگرِ جامعه (زنان) را وارد مناسبات قدرت، در همه شکلهای آن، نموده اند. در جوامع مدرن، دخیل ساختن زنان در تمام جوانب زندگی اجتماعی، کار را تا طرح پایان جنسیت کشانده است .
پایان جنسیت، بدین معناست که زنان و مردان، بدون توجه به باورها، ذهنیتها و سیستمهایی که کارکردهای خاصی را برای آنها در جامعه ترسیم می کند؛ از تمام مزایا و امتیازات زندگی عادلانه و مساویانه بهرمند شده می توانند . این که دیگر زنان نباید از جانب خانواده و یا اجتماع، به عنوان موجودات مجزا و متفاوت از مردان، دانسته شوند و نباید بر مبنای چنین دیدی، قایل به وظایف و کارکردهای خاصی برای زنان در جامعه شد. همچنین نباید مردان، برتر از زنان دانسته شوند؛ بلکه مرد و زن، به عنوان انسان، حق شامل شدن مساویانه به تمام مناسبات اجتماعی را داشته باشند و از حقوق و امتیازات شهروندی یکسان برخوردار شوند. زنان، در کنار برخوردار ی از فرصتها، در برابر مقدار کاری که انجام می دهند باید مزد مساوی با مردان دریافت نمایند.
جنسیت، متفاوت از «جنس» است. جنس، مبنای فزیولوژیک دارد؛ در حالی که جنسیت، مبنای فرهنگی دارد. جنس قابل تغییر نیست؛ مگر توسط عمل جراحی. در حالی که جنسیت، به باورها، ذهنیتها و سیستمهایی بر می گردد، که در جو خاص فرهنگی و اجتماعی، جا افتاده است و با تغییر باورها، ذهنیتها و سیستمها، تغییر آن نیز ممکن می باشد.
گفتمان جنسیت (جندر)، مشخصاً در پی تحقق حقوق زنان نیست؛ بلکه تلاش برای از میان برداشتن نابرابریها، محور گفتمان جنسیت را می سازد. در اکثر جوامع، نابرابریهای جنسیتی، به ضرر زنان تمام شده است. زنان، به دلیل حضور باورها و ذهنیتهای خاص، از داشتن حقوق و آزادیهایی که مردان دارند، محر و م اند. این موضوع باعث شده است تا ایجاد برابری جنسیتی، به معنای تحقق حقوق زنان، دانسته شود.
تأمین برابری جنسیتی، مستلزم نهادینه ساختن موضوع، از طریق تسجیل آن در قوانین، دخیل ساختن آن در سیاستگذاریها دولت و ترویج آن در بستر فرهنگی مناسب است.
تأریخ افغانستان، شاهد نابرابریهای فراوانی میان زنان و مردان، در عرصه های مختلف زندگی اجتماعی بوده و است. زنان در افغانستان، به صورت گسترده، در حاشیۀ جامعه قرار داشته اند. این حاشیه نشینی، جامعه یی را شکل داده است، که ذهنیتها و سازوکارهای موجود در آن، بیشتر برای جولان مردان، میدان می دهد. در جامعۀ ما، ذهنیت عمومی، در جهت منافع مردان، شکل گرفته است؛ تا جایی که زنان، اکثرا،ً تصور می کنند، آنها باید از امکانات و فرصتهای متفاوت تری نسبت به مردان برخوردار باشند.
برنامه هایی که توسط دولت، نهادهای جامعۀ مدنی و جامعۀ بین المللی در زمینۀ ایجاد برابری جنسیتی میان زنان و مردان، در عرصه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و … در افغانستان تا حال صورت گرفته است، به هیچ وجه کافی نمی باشد. هنوز حضور زنان در سیاست، مساوی به حضور مردان نیست، هنوز زنان، حدوداً پنج فیصد، وارد عرصۀ اقتصاد کشور شده اند؛ هنوز نقش زنان در عرصه فرهنگ غیرقابل لمس است؛ هنوز فیصدی زنان باسواد، به مراتب کمتر از مردان است؛ هنوز فیصدی بلند دخترانی که از مکاتب فارغ شده اند، به دلایل فرهنگی، دسترسی به تحصیلات عالی ندارند و آن عده یی که می توانند وارد دانشگاههای کشور شوند، معمولاً، به دلیل پایین بودن سویۀ تعلیمی شان، نمی توانند به دانشکده های دلخواه شان وارد شوند. به این ترتیب هنوز نابرابری میان زنان و مردان، به صورت سیستماتیک، در جامعه جریان دارد. اگر زنان به شکل سیستماتیک، در سطوح پایینتر اجتماعی قرار بگیرند و از پایگاههای ضعیفتر اجتماعی برخوردار باشند، تبعاً، امکان برابری جنسیتی در جامعه، ممکن نخواهد بود.
پس تا هنوز، برای ایجاد برابری جنسیتی در افغانستان، راه درازی در پیش است.
دولت افغانستان، نهادهای مدنی و جامعۀ بین المللی مکلف اند تا فعالیتهای شان را، برای ایجاد برابری جنسیتی در افغانستان، در زمینه های مختلف، هم آهنگ سازند و در برنامه هایی، که روی دست می گیرند، نقش زنان را جداً مد نظر داشته باشند.