دیده بانِ جنسیت و انهدام ارزشها (بخش سوم)

درگفتگوی اختصاصی با بانوان صاحبنظر

(بخش سوم)

پدیدۀ جنسیت و سهم زنان در فعالیتهای اجتماعی، محور گفتمانیست که بخش اول و دوم آن هفته های گذشته به نشررسید؛ اینک درفرجامین بخش این گفتمان، پرسش ها را درمحور بحث مذکوربا خانم خالده خرسند، نویسنده، پژوهشگر وازفعالان حقوق بشر درولایت باستانی هرات درمیان میگذاریم وابتدا از پژوهشهای تخصصی وی در رابطه به وضعیت زنان کشور می پرسیم:

Discuss21خانم خالده خرسند ! از شما نوشته های جالبی در رسانه های کشور به نشر رسیده است. به نطر می رسد که شما دیدگاههای ارزشی شهروندی داشته و در زمینه پژوهش می کنید و تحلیل می نویسید. نوشته های شما بیشتر از نابسامانیهای اجتماعی پیرامون زنان، سخن می گویند. می خواهم این گفت و شنود را از همینجا آغاز نماییم، که این نابسامانیها را چگونه هنجار سازی می کنید؟

اگر برداشت من از پرسش، دقیق باشد، خیال می کنم پاسخ آن ، ابعاد بسیار وسیع دارد و شرح و توضیح همه ابعاد در حوصلۀ این بحث نیست.

آنچه امروز و دیروز زنان افغانستان با آن مواجه بوده اند و تحت تأثیر آنها قرار گرفته اند، تعصب، عدم آگاهی، فرهنگ پایین، جنگ، فقر و صدها گره دیگر … بوده است.

کار بالای فرهنگ جامعه و رشد و ارتقای کمی و کیفی این پدیده، ما را برای رسیدن به ایده آل هایامان برای حقوق زنان کمک می کند؛ چرا که پدیدۀ فرهنگ، موفقیتها، ارزشها و هنجارها را با خود نهادینه می کند. شاید آنچه گفته آمده ام، دورنمای کلی برای حل مشکلات زنان است؛ امّا قضیه از دید من باریکتر از این حرفهاست. زنان افغان، به دلایل گوناگون و به اساس مناسبات مردانه، جنسیت را در خودشان نهادینه کرده اند. زن افغان هیچگاهی دنبال جنس زن نبوده، بلکه به تعدیل، چانه زدن و دعوا کردن برای مؤلفه های جنسیت خود پرداخته است. این جنسیت زنانه، به واسطۀ مناسبات و ساختارهای دینی ـ سنتی و در نهایت مردانه است که آیینه بر روی زن می گیرد؛ ولی آنچه که زن در این آیینه می بیند تصویر خودش نیست، بل چیزی است که مرد پشت آیینه ساخته است. با این حال زنی که هنوز خودش را پیدا نکرده و اصالت را از هویتش حذف کرده اند و او را با «خودِ تقلبی» ارضا کرده ا ند، کسی نیست که برای تغییر زندگی اش کاری کرده بتواند؛ چرا که نبود (هویت زنانه) مانع است که زن را محکوم به بیهوده گی و نا امیدی کرده و تمام نسبتهای زندگی اش را با حرکت، تکاپو، حاصل و حتا بودن به نابودی می کشاند.

با این توضیح می خواهم بگویم که آگاهی و دانش اندوزی زنان سهم آگاهانه و برخاسته از نیاز واقعی در تغییر برای بهتر شدن، خشت بنیادین در ساماندهی نابسامانیها در پیوند با مشکلات زنان است.

از نوشته های تان بر می آید که شما زنان افغانستان را، آسیب دیده های اجتماعی می پندارید، در حالی که برخی از زنان روشنفکر، زنان را به مثابۀ مؤلفۀ آسیب پذیر نمی پذیرند. آنها به این باورند که قبول آسیب پذیری، خود سانسوری و خود کم بینی بار می آورد و فرهنگ پذیرش ناتوانی در برابر مردان را تقویت می بخشد، دیدگاه شما در زمینه چیست؟

بلی، من با شما موافقم؛ ولی از جانب دیگر من نمی توانم باور کنم که ما با زنانی رو به رو نیستیم که به گونۀ وسیع دچار خود کم بینی و خود سانسوری نباشند. آن روابط و مناسبات اجتماعی افغانی که زن را ساخته، خود بیمار است و به راحتی زیر سؤال می رود و محصول این مناسبات، آن کنله های وسیع از انسانهایی است که اساساً به قدرت و توانایی باور ندارند و چه ما بخواهیم و یا نخواهیم، ما با فرهنگ امتناع از خود باوری و قدرت باوری در مرد و زن افغان رو به رو هستیم و با آن زندگی می نماییم. در این ارتباط، من بارها گفته ام که بسا مؤلفه های فرهنگی مان است که خود کم بینی را در زنان نهادینه ساخته است؛ ولی من اعتقاد دارم که کتمان این که زنان محصول مناسبات قدرتمندانۀ مردان و روابط حیله گرانۀ انسانها برای برتر بودن یک جنس بر جنس دیگر استند، ما را با مشکل وحشتناک از آنچه که است رو به رو خواهد ساخت و از جانبی ما را از ریشۀ مشکل دور ساخته و عمیقاً گمراه می کند. زنان افغانستان، به طور وحشتناک، آسیب دیده های اجتماعی اند و پذیرش عمیق و آگاهانۀ این آسیبها، آن انرژی کلانی است که ما برای پیشرفت و تغییر زنان، به آن نیاز داریم.

خشونت در برابر زنان را در ادبیات چگونه ارزیابی می کنید؟ ادبیات زنان را در کشور چگونه می بینید؟ آیا در داستانهای شما خشونت در برابر زنان حضور داشته است. هرات، شهری که شما در آن زندگی دارید، قربانیهای زیادی مانند شهرهای دیگر کشور داشته است. از آن جمع زنده یاد خانم نادیا انجمن، قربانی این پدیدۀ شوم گردید. چرا خشونت این قدر قربانی می گیرد؟

تعربف انسان را توجه به جایگاهش در جهان و آن گونه که خود و پیرامونش را تجربه می کند،تعیین می نماید. بنابراین می توان حدس زد که در پیچ و خم تمام آثار ادبی جهان، آنگاهی که مسیر مشخص برای پاسخ به پرسش «من کیستم؟» نیابیم، حذف ساختاری آثار ادبی زنان را از گنجینۀ آثار ادبی جهان متوجه می شویم. این بارزترین خشونب با آثار ادبی زنانه است،

که متأسفانه نوعی از اینگونه برخورد خشونت بار در ادبیات افغانستان نیز حضور دارد. بزرگان ادبی کشور، با حذف حضور فعال و سرنوشت ساز زن از آثار شان، سهم کلانی در شکل دهی ادبیات مردانه داشته اند. اگر فردوسی بزرگ، الگو های ی چون رستم و سهراب آفرید، تهمینه را تا آخر شاهنامه، در نقش کوچکی چون زن یک شبۀ رستم نگهداشت و هرگز زن را برای خطر کردن و تجربه کردن لایق ندید.

چه بگویم از مولانای نامی، سعدی و حافظ … که زنان در دنیای آثار شان جز نقش معشوقه های زمینی و مجازی سهم دیگر ندارند.

حضور تعداد اندکی از زنان ادیب در تأریخ ادبی کشور، مزید بر علت شده، به حذف دنیای زنان کمک کرده است. البته این حذف کامل نبوده و هستند عده یی از ادیبان زن که خوش درخشیده اند. و این که خشونت چرا این قدر قربانی می گیرد: واقعیت اینست که همه نارساییهای اجتماعی در خودکامگی و خودکامگی نیز در خودخواهیها، خودپسندیها و قدرت طلبیهای افراد خلاصه نمی شود. تولد، رشد و مرگ، یک پدیدۀ اجتماعی همپیوند با دیگر پدیده های اجتماعی است و عملکرد یک نظام اجتماعی از دست به دست دادن هزاران پدیده به دست می آید. یکی از بزرگان می گوید: «کشورهامان، چون از تجمع ما پدید آمده اند، همان هستند که ما هستیم؛ قوانین و احکامشان برمبنای طبایع ما و اعمال شان کردار زشت و زیبای ماست، در مقیاس بس بزرگتر».

مناسبات خشونتبار انسان افغانی، الزاماً نیاز به تفکر عمیق و بررسی تأریخی دارد، چرا که اندیشه در مورد ریشۀ مشکل است که ما را به حل آن کمک می کند؛ امّا متأسفانه فرهنگ «امتناع از تفکر»، ما را دچار مشکل فقدان در تجربه پذیری از گذشته کرده است و از برخورد تحلیلی ـ منطقی با گذشته عاجز ساخته است. خشونتگران، با پشتوانۀ مناسبات سفت و سخت تأریخی، روابط برتری جویانه و قدرت طلبانه یی که به واسطۀ پایگاههای قدرت اجتماعی، حمایت می شود، در عدم مجازات قانون، به راحتی دست به اعمال پرخاشگرانه می زنند.

از سوی دیگر، در جوامعی مانند افغانستان، برداشتهای مردمحورانه از دین و دیگر پایگاههای قدرت، بنیاد اکثر ساختار های اجتماعی را ریخته و در تشکیل و ادامۀ نوع خاصی از روابط برتری جویانه و قدرت طلبانه، که در نهایت به خشونت می انجامد، نقش دارد.

در گزارشهای بین المللی از شهر شما به عنوان شهری نام برده شده است که از خودسوزیهای زنان رنج فراوان می برد. درین گزارشها آمده است که برخی ازین قربانیان را زنان روشنفکر و چیزفهم هرات تشکیل می دهد. انگار آنها به استقبال از مرگ می روند و به این ترتیب به زندگی «مرگبار» خویش پایان «همیشگی» می بخشند. شما که در زمینه های حقوق شهروندی نوشته و مقاله هایی داشته اید، چه تحلیلی ازین وضعیت ارایه می دهید؟

هرات، شهر علم و فرهنگ است و با آن که میراث بزرگ افتخارات گذشتۀ فارسی زبانان را دارد، هنوز در چنگال نوعی از فرهنگ قبیله یی با مناسبات سنتی، روابط تعارفی و اقتصاد بسته گرفتار است. در ویژه گی اصلی ساختار این گونه جوامع، ثبات و عدم تحول، صلابت و خشونت از همه چیز بیشتر به چشم می خورد، تقریباً تمام ابعاد زندگی اجتماعی، زیر پوشش محرمات اجتماعی قرار می گیرند.

حالا تعدادی از زنان، با تحولات اخیر کشور، به اصطلاح چشم و گوششان بر روی آگاهی و زندگی مدرن باز شده، که ابن آگاهیهای نسبی، طمع تلخ ناامیدی عمیق را در میان دختران جوان و زنان هرات به وجود آورده است؛ چرا که این زنان خود را قادر به اصلاح نهادهای اجتماعی ندانسته و نهادها را اصلاح ناپذیر می پندارند و خود را توانا به تغییرات در درون نظامهای اجتماعی نمی بینند. این همان احساس بیهودگی و پوچی است، که چنگ بر گلوی خانمها، مخصوصاً خانمهای با سواد و آگاه انداخته و آنها را به ختم زندگی شان تشویق می کند. برعلاوۀ این گونه تحلیلها، به راحتی می شود کمبود حمایتهای قانونی از زنان در مقابل انواع خشونتهای خانوادگی را، به بهانۀ مسایلی چون «محرمات خانوادگی»، یکی از دلایل خودسوزی دانست.

من اعتقاد دارم که خودسوزی در میان خانمها یک چالش ژرف اجتماعی است، که کم توجهی و بی مسؤولیتی در مقابلِ کتلۀ زنان را هشدار داده و عواقب بسیار بد آن بر کل اجتماع را خاطر نشان می سازد .

شما به عنوان یک بانوی نویسنده، یک مادر و یک همسر و بالاخره یک شهروند و یک مؤلفۀ اجتماعی تا چه حدی خود را متعلق به اجتماع میدانید و اجتماع را تا چه حدی متعلق به خود می پندارید ؟

یقیناً ‌«آن » که قدرت و هویتش حذف شده و نفس وجودش در هاله یی از ابهام قرار دارد، دنبال یک وجب فضایی است که خودش را بیابد و تکه پارچه های نامفهومش را کنار هم بگذارد، تا برای یکبار هم که شده، خودش را برای خودش بسازد. من نیز به عنوان یک زن، هرگاه یک وجب فضای متعلق به خودم را در اجتماع پیدا کردم، خودم را متعلق به جامعه ام خواهم دانست.

فکر نمی کنید ما در کشور، شاهد خشونت خفه کن ساختاری هستیم؟ این نوع خشونت چنان بر شانه های اجتماع آسیب پذیر ما سایه افگنده است که قوت برداشت آن بر پایه های لرزان نهادهای مدنی سنگینی می کند. خشونت ساختاری، زمینه ساز اشکال مختلف خشونتهای اجتماعی می گردد و روان اجتماع را خشن و غیرقابل تحمل می سازد. به باور شما راهکاری که بتواند دشواریهای اجتماعی را درین زمینه کاهش بخشد، وجود دارد؟

دقیقاً با شما موافقم. این مناسبات و ساختار جامعۀ ما است که گرفتار خشونت سیستماتیک و ساختاری است، که اثرات آن در شکل دهی روابط انسانها، در بسیاری از موارد غیرقابل کنترل است؛ امّا بالاخره کار مدنی و حقوق بشری و از جانبی هم ترویج فرهنگ حقوق بشر و ترمیم روابط آسیب دیدۀ اجتماعی می تواند مقداری ما را از چنگال این نوع خشونتها رهایی بخشد .

در اخیر، اگر نظری بر نقشها و پیامدهای بازیگران امور اجتماعی پیرامون وضعیت زنان بیاندازید، ممنون خواهم بود. شما نقش نهادهای حکومتی، جهانی و نهادهای مدنی را در ترویج فرهنگ احترام به حقوق زنان چگونه می نگرید؟

در این مقطع از تأریخ افغانستان، نیاز شدیدی به فرهنگ شکیبایی احساس می شود. تمام بازیگران اجتماعی، نهادهای مدنی و نهادهای بین المللی، باید ترویج ویژه گیهای مقولۀ شکیبایی را در برنامه ها ی دراز مدت خویش بگنجانند. ما به یک جامعۀ شکیبا نیازمندیم، جامعه یی که در آن اندیشه های گوناگون، ادیان متفاوت، احزاب سیاسی مختلف و خلاصه گروه های گوناگون اجتماعی، با گرایشهای متفاوت اخلاقی، رفتاری و سیاسی، آزادانه بتوانند در کنار هم زندگی نمایند و هر یک حق داشته باشد که نظرات خویش را بر اصل برابری، چه در مرحلۀ نظر و چه در مرحلۀ عمل نمایندگی نمایند. ترویج این فرهنگ، باعث کاهش نابرابری ساختاری و سیستماتیک شده و احترام به زنان، به عنوان آسیب دیده ترین طبقه را بار خواهد آورد.

دیدگاهتان را بنویسید