در گفتگو با مهناز صادقی، رییس انجمن زن و آزادی
حسین سرامد
در ابتدا، میخواهیم خوانندگان ما با انجمن زن و آزادی، آشنایی پیدا کنند.
انجمن زن و آزادی( WFA )، یک انجمن غیرِسیاسی و غیرِدولتی است، که در سال ۱۳۸۳ خورشیدی، تأسیس شد و بیشتر، کارهای حقوقی انجام میدهد. ما هفتۀ دو روز، نشستهای منظم در مورد مسایل مدنی، حقوق زن، حقوق طفل، حقوق بشر و به ویژه در زمینۀ حق سیاسی، داریم. در قسمت حقوق زن، تمرکز بیشتر ما، روی موقف زنان در جامعه و مناسبات و روابط اجتماعی آنان و محدودیتهایی که بر آنان حاکم است، میباشد. هدف ما، در مجموع، ارتقای سطح ظرفیت زنان است. میخواهیم زنان را از حقوق بشری شان آگاه بسازیم و آنها را کمک کنیم تا در برابر مشکلات اجتماعی یی، که بر سر راه شان قرار دارد، موفق تر و پرتوان تر شوند و برای آنها راه حل پیدا کنند.
آن گونه که از نام نهاد شما بر می آید، عمده ترین بخش فعالیتهای شما، بر بهبود شرایط زنان و به ویژه آزادیهای آنان متمرکز است. میخواهم ارزیابی کُلی شما را از وضعیت فعلی زنان، به ویژه در عرصۀ حقوق و آزادیهای اساسی آنان، در مقایسه با چند سال پیش بدانیم. به نظر شما روند رشد آزادیهای مدنی و حقوق زنان، در طول چند سال گذشته، چگونه بوده است؟
با یک نگاه خوش بینانه، یک سلسله تغییرات در وضعیت زنان به وجود آمده است، مثلاً زنان زیادی به مکتب و تعلیم دست یافته اند و به دانشگاهها راه پیدا کرده اند. تعدادی از آنها به فعالیتهای اجتماعی راه یافته اند و توانسته اند موقفهای خوبی را به دست بیاورند؛ ولی با وجود این تغییرات و با فرض تمام تلاشهایی که در عرصۀ احقاق حقوق زنان و بهبود شرایط زندگی آنان صورت گرفته است، زن در جامعۀ امروزی، همچنان زیر ستم است. زن، هنوز هم، محروم ترین قشر جامعه را تشکیل میدهد. تعداد زیادی از زنان، در دهات، از حق آموزش و تحصیل محروم اند و مشکلات سنتی فراوانی بر سر راه آنها وجود دارد؛ مثلاً: هنوز هم، در مناطق قبایلی، قربانیان اصلی اختلافات قبایل و خانواده ها زنان اند؛ دختران، هنوز هم «بد» داده میشوند، ازدواجهای اجباری، هنوز هم وجود دارد، لت و کوب و انواع دیگر خشونتها علیه زنان، هنوز هم زنان را رنج میدهند. اگر از اصطلاح فیمینیستها استفاده کنیم، زنان را هنوز هم، به عنوان موجود «درجه دوم» میشناسند. ممکن است این اصطلاح را از زبان کسی نشنویم، امّا حتا در اندیشه ها و برخوردهای روشنفکران و سیاستمداران خود، چنین دیدی را میتوانیم نسبت به زن پیدا کنیم. ما چون بیشتر در زمینۀ حق سیاسی تمرکز داریم، میدانیم که برای محروم نگه داشتن زنان از این حق، استدلالهای غیرِمنطقی فراوانی صورت میگیرد و حتا در اصطلاحاتی، که ظاهراً نشان دهندۀ حسن نظر آنان است، میتوان اراده و نتیجۀ منفی را دید؛ مثلاً: گفته میشود، که زنان قلب بسیار «رؤوف و مهربان» دارند و «موجود لطیف» اند. اینها، صفات خوبی برای زنان است؛ امّا در نتیجه گیری که میرسیم، میگویند: بنابراین، آنها نمیتوانند در امور عمومی، که نیازمند جدیت است، از جمله در سیاست و قضاوت، کار کنند؛ پس زنان نمیتوانند، سیاستمدار، مدیر، رهبر و قاضی شوند. یا چون زنان، از لحاظ جسمی «لطیف» اند، نمیتوانند در کارهای نظامی شرکت کنند. جالب است، پس زنان باید معلم، پرستار یا دایه باشند و اینها شغلهای مناسب برای زنان پنداشته میشوند. یا اکثراً گفته میشود، که «زنان، با یک دست گهواره را تکان میدهند و با دست دیگر جهان را»؛ یعنی آنها فرزندان بسیار توانا تربیت میکنند، که باعث تحولات بنیادین در جهان میشوند. ظاهراً، نکته های نیکویی را در این توصیفات مشاهده میکنیم؛ امّا وقتی به عمق مسأله و به نتایج حاصله نگاه کنیم، میبینیم، که با این توصیفات، زنان از حقوق زیادی، محروم نگه داشته میشوند و استقلال شان سلب میشود و به موجود وابسته به مردان مبدل میشوند. مثلاً: نمیتوانند، به گونۀ مستقیم، در جامعه نقش بازی کنند و باید از طریق فرزندانی، که تربیت میکنند، نقش مؤثر در جامعه داشته باشند. با این دید، فرزندان دختر نیز نمیتوانند، به گونۀ مستقیم، نقش اجتماعی بازی کنند و در بهترین حالت، ادامه دهندۀ وظیفۀ مادر دانسته میشوند. از همین خاطر است، که به فرزندان پسر، نسبت به فرزندان دختر، ارزش و ارج بیشتر می نهند. این دیدگاه حتا به خود زنان القا شده است. اکثر زنان، وقتی پای مقایسه در میان بیاید، میگویند: «زن، زن است و مرد، مرد». به نظر من، این، سوء استفاده از کلمات و عبارات نیکو است. من میگویم که زنان باید بتوانند، مستقل از مردان، نقش اجتماعی بازی کنند و به عنوان یک عضو فعال در جامعه ظاهر شوند.
شما به نکات بسیار مهمی اشاره کردید. دوست دارم پرسش بعدی را نیز در همین زمینه مطرح کنم. وقتی گفته میشود، که زنان «قلب مهربان» دارند، به هیچ وجه صفت بد و محدود کننده را بر زنان نمیبندند و حتا این صفت، برای زنان یک امتیاز نیز هست؛ امّا از این صفتها، به منظور محروم ساختن زنان از بعضی از امور و مسؤولیتها، سوء استفاده میشود؛ همان گونه، که شما هم گفتید. میخواهم، یک مقدار واقعبینانه تر و مشخص تر قضیه را بررسی کنیم. شما در پیوند به محرومیت زنان از سیاست، سخن گفتید؛ میدانیم که سیاست با قدرت و امور عمومی جامعه سر و کار دارد و در ادارۀ قدرت و امور عمومی نمیتوان با احساسات شخصی عمل کرد. کسانی که معتقدند زنان نمیتوانند سیاستمدار یا رهبر شوند، میگویند که این روحیه با ذات سیاست، که با عواطف شخصی، میانه یی ندارد و مستلزم جدیت است، تناقض دارد.
در پاسخ، دونکته را در کنار هم باید تذکر دهم. اولاً این که، عطوفت و مهربانی، یک ویژگی انسانی است و باید در هردو جنس وجود داشته باشد. بدون عطوفت و مهربانی، انسان در روابط خود گرفتار مشکل خواهد شد. باید دقت کنیم که عطوفت و مهربانی، نقطۀ مقابل خشونت است. ما اگر خشونت را نفی میکنیم، به معنای این است که عطوفت و مهربانی را توصیه مینماییم؛ پس، اگر عطوفت و مهربانی را خاص زن دانسته، مردان را از آن بی بهره بدانیم، در واقع، این یک دید مثبت نسبت به زنان و یک توصیف منفی برای مردان است. نکتۀ دوم این که، اگر صرفاً چهره خشن سیاست را ببینیم و سیاست را صرفاً با همین چهره بشناسیم و کارویژۀ اصلی آن را نیز صرفاً سرکوب و شدت عمل بدانیم، درست است که عطوفت با سیاست، میانه یی نخواهد داشت. گذشتۀ سیاست نیز، متأسفانه، همین چهرۀ سیاست را برجسته تر کرده است؛ چون تأریخ اکثر جوامع، تأریخ استبدادی بوده است و استبداد، همان چهرۀ خشن و سخت سیاست را به نمایش میگذارد؛ امّا امروزه سیاست را صرفاً با آن چهرۀ خشن و سخت نمیشناسند. استبداد و خشونت را، بنابر اصول و ارزشهای مدنی، فسادی در سیاست و قدرت میشمارند. یعنی سیاستی که توأم با خشونت باشد، فاسد است. نقطۀ مقابل استبداد، سیاست دموکراتیک است. سیاست دموکراتیک، در واقع، سیاستی است، که با مدارا و تساهل و قانونیت عمل میکند و استفاده از خشونت، در آن، به حداقل میرسد. آن حداقل خشونت نیز، صرفاً در مقابل کسانی استفاده میشود، که ناقض قانون و یا دشمن مدارا و تساهل باشند و خود از خشونت استفاده کنند. این دیدگاه، وظیفۀ اصلی سیاست را رفاه توأم با آزادی عمومی میداند. این بدان معناست، که انسان در تحت ادارۀ سیاست، باید از خشونت و تجاوز در امان باشد. ما این سیاست را به عنوان یک سیاست انسانی و اخلاقی میشناسیم. در این نوع سیاست، عطوفت و مدارا، مبنای اصلی عمل قرار میگیرد و جدیت نیز در چارچوب قانون و وظایف قانونی، به رسمیت شناخته میشود. پس هم عطوفت و هم جدیت، هردو، در کار سیاست باید وجود داشته باشد. ما نباید هیچ کدام از این دو را مطلق بسازیم. مطلق کردن هرچیز اشتباه است. عطوفت محض و خشونت محض، هردو درست نیست. در سیاست هم جدیت لازم است و هم مهربانی. این دو خصوصیت، هم در زن میتواند وجود داشته باشد و هم در مرد.
برای روشن شدن بیشتر مسأله میخواهم یک نکتۀ دیگر را هم مطرح کنیم. معمولاً با صفتهایی که برای زنان و مردان میدهند و هریک از آنان به گونه یی تربیت میشوند و آموزش میبینند که صفتهای خاص خود شان را پیدا کنند. بعد از این تفاوتها در صفتهایی که در جریان آموزش به مردان یا زنان تعلق پیدا کرده، یک نتیجۀ عجیب استنباط میکنند و میگویند که زنان و مردان، ذاتاً، از همدیگر متفاوت اند، بنابراین نمیتوانند دارای موقف مساوی باشند.
به نظر من، این یک جداانگاری میان زن و مرد در تعریف انسان است. من فکر میکنم مهمترین نکته برای زنان این است، که آنان باید پیش از هرچیز به «انسان بودن» خود باورمند باشند. زنان، اول خود را زن میدانند، بعد یک انسان. زنان با انسان دانستن خود میتوانند از حس «جنس دوم» بودن خود نیز رهایی یابند و در موقعیت مساوی با مردان قرار بگیرند. از این طریق میتوان در موقف انسانیت، زن و مرد را مساوی دانست. همانگونه که شما گفتید، تفاوت در صفتهای زن و مرد، ناشی از تربیت و آموزش آنان است، نه تفاوتهای ذاتی.
باید دقت کرد، که زن موجودی است، که از روابط خود محروم نگه داشته شده و به یک موجود منفعل، تقلیل پیدا کرده است. زنان، همواره، پشت پرده نگه داشته شده اند. در باور سنتی جامعه، هرگاه زن از حریم خانه بیرون می آید، باید «محرم» داشته باشد. میبینیم، که این برای زنان چقدر محدودیت ایجاد میکند و روابط انسانی و اجتماعی را از او میگیرد. از سوی دیگر، زنان، استقلال و صلاحیت اقتصادی و سرمایه گزاری و حق مالکیت مستقل را ندارند. آنان، حتا مالک دست رنج خود نیز نیستند. کار میکنند ولی صلاحیت مصرف کردن را ندارند. تا زمانی که زنان از این محدودیتها رهایی نیابند، نمیتوانند به جایگاه شایستۀ انسانی خود در جامعه دست پیدا کنند و از موقف «جنس دوم» نجات یابند.
نکتۀ دیگری هم قابل تذکر است. معمولاً از هر چیزی میتوان سوء استفاده کرد، حتا از صفتهای ارزشمند اخلاقی مثل مهربانی، صداقت، حیا و … . وقتی کسی را مهربان میدانیم، آیا صرفاً او را توصیف میکنیم یا میخواهیم با این صفت، به قول معروف، سر او کلاه بگذاریم؟ آیا مهربانی و حیا، با نقش فعال داشتن در جامعه تناقض دارد؟ وقتی از آن سوء تعبیر صورت بگیرد، گفته میشود که مهربانی با جدیت و مدیریت و رهبری و در مجموع با سیاست در تناقض است. آدم باحیا باید در خانه بنشیند، تا به حرمت اش تجاوزی صورت نگیرد. اگر حیا به معنای گوشه گیری و پس پرده نشینی است، باید پرسید آیا همه کسانی که در مجامع عمومی میروند، از جمله مردان، حیا ندارند؟ اگر حیا یک صفت انسانی است، که در روابط انسانها بروز میکند، آیا تنها زنان مستحق داشتن حیا اند و مردان از داشتن حیا بی نیاز اند؟ اگر این صفتها، صفتهای انسانی اند، باید تمام انسانها، اعم از زن و مرد، از آن بهره مند باشند. این صفتها ما را کمک میکند تا روابط سالم تر و فعال تر و مؤثر تر باهمدیگر داشته باشیم، نه این که ما را از روابط مان محروم کند.