نوشتۀ موجود، متن سخنرانی داکتر داؤود مرادیان، رییس مرکز مطالعات ستراتیژیک وزارت امور خارجه، در میزگرد کارشناسانۀ «بررسی بسترهای اجتماعی، دینی، و منطقه یی طالبان» میباشد، که در تأریخ ۲۲ ثور ۱۳۸۸، در وزارت امور خارجه برگزار گردیده بود.
نگاهی به ایدئولوژی تمامیت خواه طالبان
یکی از مهمترین مسایل مربوط به مطالعۀ منازعه و شاید مهمترین آن، شناخت دقیق از مشکل، تهدید و یا دشمن میباشد. به قول «سان زو»، ستراتیژیست معروف چینایی: «اگر دشمن خود را بشناسید، خود را شناخته اید». به نظر «سان زو»، نتیجۀ این شناخت، برنده شدن در هرنوع نبرد و جنگی میباشد.
یکی از مهمترین دلایل و عوامل ناامنی موجود در افغانستان، عدم شناخت دقیق و یا اجماع ملی و بین المللی در مورد منابع و عوامل اصلی ناامنی میباشد. به عبارت واضحتر، مشکل ما، عدم وجود یک تعریف قابل قبول از دوست و دشمن می باشد.
نتیجۀ این آنارشی فکری را می توان در اتخاذ سیاستهای عملی متضاد، مشاهده نمود.
از مجموعه مشکلات متعدد امنیتی، که افغانستان با آن رو در رو است، اصلی ترین آن مشکل و مسألۀ تروریسم میباشد. برای درک بهتر و ساده نمودن پدیدۀ پیچیده و متنوع تروریسم در منطقۀ ما، میتوان از وجود یک مثلث سه ضلعی تروریسم نام گرفت، که سه ضلع آن عبارتند از: آی اس آی پاکستان – القاعده – طالبان.
بدون شک، سه ضلع این مثلث، دارای تفاوتهایی می باشند؛ امّا همزمان، اشتراکات زیاد منافع و ارزشها، بین این سه ضلع وجود دارد. از آنجا که تمرکز اصلی این نوشته طالبان می باشد، از چگونگی روابط متقابل بین این سه ضلع چشم پوشی میگردد.
پدیدۀ طالبان را می توان از دو جنبه مورد بررسی قرار داد:
۱- نگاه تأریخی به عوامل و چگونگی ظهور و رشد طالبان؛
۲ ـ نگاه تحلیلی بر مؤلفه های اصلی جریان طالبان.
با توجه به وجود اطلاعات نسبتاً کافی در مورد تأریخ و چگونگی ظهور و رشد طالبان، تمرکز این نوشته نگاه تحلیلی خواهد بود بر یکی از مؤلفه های اصلی این جریان.
قابل یادآوری است که نشست امروز و این نوشته، تلاشی است برای شناخت بیشتر از ابعاد مختلف پدیدۀ طالبان. برای شناخت بهتر و غیرجانبدارانۀ این پدیده، به کار بیشتر تحقیقاتی نیاز است.
به نظر نگارنده، برای درک ساده تر از مؤلفه های اصلی طالبان، میتوان آن را با یک مربع مقایسه نمود، که چهار ضلع آن عبارتند از:
۱ ـ منابع و انگیزه های مالی و پولی؛
۲ ـ وجود جمعیت عظیمی از نسل جوان سرخورده و بیکار در منطقه، به ویژه در مناطق دو سوی خط دیورند، که دارای بستر مناسب اجتماعی نیز میباشند؛
۳ ـ وجود حمایتهای خارجی؛
۴ ـ ایدیولوژی تمامیت خواه دینی طالبان.
توجه اصلی این نوشته، بر ضلع چهارم یا ایدیولوژی تمامیت خواه و دگم اندیشی دینی طالبان می باشد. برجسته نمودن مؤلفه ایدیولوژی، به معنای نادیده گرفتن سایر مؤلفه ها، از جمله مؤلفۀ قومی و تباری طالبان، نمی باشد. بررسی مؤلفه قومی و تباری، موضوع تحقیقات مستقل میباشد، که خارج از تمرکز اصلی این نوشته است.
امّا در ارتباط با مؤلفۀ قومی و تباری طالبان، به گونۀ فشرده می توان گفت: ساختار قومی و تباری، در بعضی از مناطق افغانستان، یکی از عوامل تسریع و تسهیل کنندۀ ظهور و رشد طالبان بوده و می باشد؛ امّا نگاه به طالبان، صرف به عنوان یک جریان قومی و زبانی، یک نگاه تقلیلی و سیاسی است، تا یک نگاه جامع.
با توجه با مطالب فوق، میتوان گفت: برای درک بهتر از این ایدیولوژی تمامیت خواه، ضروری است که خاستگاه و تکامل تأریخی آن را مورد بررسی قرار داده و سپس مهمترین مؤلفه های آن را مورد ارزیابی قرار دهیم.
یافتن جایگاه تأریخی ایدیولوژی طالبان را می توان از چند مسیر دنبال و جستجو کرد. یکی از آنها رابطۀ این ایدئولوژی با جریانها و رقابتهای مکاتب فکری و علمی جهان اسلام می باشد و راه دیگر عبارت است از رابطۀ این پدیده با توزیع قدرت سیاسی در جهان اسلام.
چهار جریان اصلی فکری، در بطن اسلام، قابل مشاهده است، که عبارتند از فقه، تفسیر، حدیث، کلام / اصول و عرفان اسلامی.
بنابر دلایل مختلف، جریان فکری کلام / اصول و تا اندازه یی عرفان اسلامی نتوانست با سایر مکاتب فکری رقابت نماید، که نتیجۀ آن در حاشیه قرار گرفتن علم کلام در بطن اسلام بود؛ امّا از آن طرف، فقه و حدیث توانست خود را به عنوان مکتب اصلی فکری تثبیت نماید.
تمرکز و هدف اصلی فقه، قاعده مند ساختن یا قانونمند ساختن تمام امور شخصی و عمومی جامعۀ اسلامی بود.
فقها و محدثین مصمم بودند، با سرمایه گذاری در شریعت بتوانند، برای تمام نیازهای یک فرد مسلمان، از طریق شریعت، پاسخ فراهم نمایند.
امّا نکتۀ جالب، در مورد طالبان، این می باشد، که این گروه از بین مجموعۀ غنی فقه از جمله شریعت، توجه اصلی خود را بر قوانین جزایی شریعت متمرکز نموده است. قوانین جزایی شریعت، فقط بخش کوچکی از شریعت میباشد. مهمتر از همه اجراء و عملی نمودن قوانین جزایی شریعت، مشروط و محدود است به بودن شرایط و قواعد خاص.
طالبان نشان داده اند که دارای حداقل اطلاعات و یا احترام به شرایط و قواعد اجرای قوانین جزایی شریعت می باشند.
به عبارت دیگر، ما با یک پارادوکس مواجه می باشیم:
از یک طرف طالبان می خواهند تغییرات اساسی در جامعه، دولت و نظام بین المللی به وجود آورند، از طرف دیگر، آنها دارای حداقل شناخت در مورد یکی از زیر مجموعه های نظام حقوقی اسلام می باشند؛ به زبان دیگر، یک ایدیولوژی تمامیت خواه دارای حداقل ابزار.
نتیجۀ این پارادوکس، ارتقای فهم ناقص از قوانین مجازات اسلامی به سطح اصول و بنیادهای اساسی اسلام شده است.
یکی دیگر از مؤلفه های تأریخی طالبان، شباهتهای فراوان فکری و عملی آنها با جریان خوارج در صدر اسلام میباشد.
به عنوان نمونه، سر بریدن یا حلال نمودن اسیران، یکی از تاکتیکهای شاخۀ ازرقی خوارج بود، که در مناطقی از جهان اسلام، از جمله عراق امروز، در سده های اولیۀ ظهور اسلام، توسط این گروه انجام میگرفت.
تأثیرپذیری ایدیولوژی طالبان از جریانهای سیاسی و فکری معاصر اسلامی، چون: دیوبندی، وهابیت، اخوان المسلمین و اندیشه های سیاسی مودودی، یکی دیگر از مؤلفه های ایدیولوژی طالبان می باشد.
اجازه بدهید در این قسمت، نگاه گذرا داشته باشم به مهمترین مؤلفه ها و عناصر ایدیولوژی طالبان:
تقابل و ضدیت با ارزشهای مدرنیته چون (فردگرایی، انسان محوری، لیبرالیسم، سکولاریزم) ناآشنایی با فرهنگ شهرنشینی، تضاد با تنوع فرهنگی، فکری و دینی، نگاه ابزاری به زن، رد عقل گرایی، اهمیت گروه بر فرد، رهبرمحوری، استفادۀ وسیع از ترور و خشونت، مرگ محوری، آخرت محوری، ضد حال، نگاه رومانتیک از و به گذشته، ضد لذت بودن و تضاد با سایر مذاهب و فرق اسلامی چون اهل تصوف و شیعیان.
این مؤلفه ها و عناصر، محدود و مخصوص به ایدیولوژی طالبان نمی باشند؛ تمام ایدیولوژیهای تمامیت خواه، چه از نوع دینی و چه سکولار، دارای اکثر این عناصر می باشند. در نتیجۀ این شباهتها میتوان گفت: ایدیولوژی طالبان، شباهتهای زیادی با ایدیولوژیهای تمامیت خواه و فاشیست دیگر، مانند: نازیسم آلمان، دارا می باشد. با این تفاوت، که نازیسم، ایدیولوژی بیولوژیکی و ملت محور بود، در صورتی که ایدیولوژی طالبان فرهنگ و مقدس محور میباشد.
آخرین قسمت این نوشته، اختصاص دارد به چگونگی مقابله با این ایدیولوژی تمامیت خواه.
۱ ـ اتخاذ یک ستراتیژی جامع و بلندمدت برای مقابله با هر سه ضلع مثلث ترور در منطقه. همانطور، که نتایج مبارزۀ ناقص با تروریسم در چند سال اخیر نشان داد؛ صرف توجه بر یکی از سه ضلع این مثلث یعنی القاعده و نادیده گرفتن دو ضلع دیگر یعنی آی اس آی و طالبان نتیجه نخواهد داد.
۲ ـ اتخاذ یک ستراتیژی کامل و جامع برای چگونگی مقابله با طالبان:
چنین ستراتیژی باید بتواند برای چهار ضلع طالبان، که عبارتند از: منابع مالی، حمایتهای خارجی، وجود قشر عظیمی از جوانان بیکار و سردرگم در بسترهای تأثیرپذیر اجتماعی منطقه و ایدیولوژی تمامیت خواه طالبان راه حلهای بلندمدت ارایه نماید.
مبارزه و مقابله با ایدیولوژی طالبان باید ترکیبی باشد از یک تهاجم اخلاقی، دینی و قانونی. بسیج نیروهای فکری جهان اسلام، بهترین راه برای نشان دادن تناقضات ایدیولوژی طالبان با اصول و مبانی اساسی اسلام میباشد.
اجرای قانون و عدالت یکی دیگر از ابزارها و راههای مهم و مؤثر با پدیدۀ طالبانیزه شدن می باشد. وحشت و ترور طالبانی را باید با قاطعیت عدالت و اجرای قانون پاسخ داد.
اجرای قاطعانه و علنی قانون، باید همراه باشد با رأفت اسلامی؛ به این معنا اگر آنهایی که می خواهند و یا می توانند از اعمال خود توبه نمایند، باید مورد تشویق قرار گیرند.
مذاکره، یکی دیگر از راهها و روشهای مؤثر می باشد؛ امّا نه مذاکره با رهبری ایدیولوژیک طالبان، بلکه با حامیان خارجی آن، که عبارتند از رهبری نظامی و استخباراتی پاکستان.
از آنجا که طالبانیزه نمودن پشتونهای دو سوی خط دیورند، از اولویتهای ستراتیژیک پاکستان بوده است؛ عدم اجازه به طالبان برای استفاده از بسترهای اجتماعی چون همبستگیهای تباری و زبانی، یکی از راههای مهم مقابله با روند طالبانیزه شدن میباشد.
عدم موفقیت ما و جامعۀ بین المللی، برای تدوین و عملی نمودن یک ستراتیژی جامع و بلندمدت، نتیجۀ آن تبدیل شدن تدریجی منطقۀ ما به طالبانستان خواهد بود.
طالبانستانی شدن منطقۀ ما تشدید درگیریها و اختلافات کلان، از جمله سقوط جهان به سمت جنگ تمدنها را به دنبال خواهد داشت.