محمد حسین سرامد
سیاست، از لحاظ عملی، با متغیرهای متعدد و گاه غیرقابل پیشبینیِ بیشماری مواجه است. این متغیرها، هرکدام به نوبت خود، بر سیاست و اهدافی که سیاستمدار برای خود تعیین میکند، تأثیر میگذارد و راه آن را کج میسازد. گاه، این متغیرها، همچون مانعی بر سر راه سیاستمدار قد علم نموده، او را به جبر و اکراه در مقابل خود ایستاد میکنند و گاه بر نفس و ارادۀ سیاستمدار تأثیر میگذارند و او را با خود همسو میسازند، و در هر حالت او را تابع شرایط خود میسازند و مسیر سیاست را به انحراف میکشانند. سیاستمدار باید از میان این متغیرهای بیشمار و گاه متناقض، راه خود را پیدا کند و بار سیاست را به منزل برساند و هدف سیاست و یا هدف خود را به دست بیاورد.
امّا، هدف سیاست چیست؟ هدف سیاستمدار چیست؟
میدانیم که سیاست به ادارۀ امورِ جامعه و رفع نیازمندیهای آن براساس امکانات عملی میپردازد. بنابراین، مهمترین هدف سیاست، رفاه و آسایش هرچه بیشتر تمام افراد جامعه، و بهرهمندی متعادلتر و متوازنتر آنان از خدمات و امکانات عمومی است. این همان چیزی است که مردم میخواهند و آرزومند آن اند. سیاستمدار نیز اصولاً از چنین هدفی سخن میگوید. او تلاش دارد خود را کسی معرفی کند که میتواند سیاست را در مسیر هدفاش رهبری کند. از این رو، همۀ سیاستمداران، پیش از آنکه وارد سیاست شوند، آدمهای شریف و دوست داشتنی و خوب اند. تنها بعد از آنکه عملاً به سیاست پرداختند، اندکی از آنها میتوانند همچنان خوب بمانند، بقیه، همه چهره بدل میکنند و زشت و منفور میشوند. امّا، چه چیزی باعث میشود که سیاستمدار خوب بماند و یا بد و منفور شود؟
پاسخِ سؤال بالا، زیرِ سرِ متغیرهایی نهفته است، که از آن قبلاً سخن گفتیم. این متغیرها، یا جبراً سیاستمدار را در رسیدن به اهدافِ سیاست، مانع میشود و در نتیجه از او چهرۀ ناکام و ناکارامد میسازد و یا خود سیاستمدار را منحرف میسازد و او را از لحاظِ اخلاقی و تعهدِ انسانیاش ویران میکند و آنگاه سیاستمدار به دنبال چیزهایی میگردد که با اهدافِ سیاست و اهدافِ اولی خودِ او در تناقض است. در این صورت نتیجۀ کارِ او هرچه باشد، لزوماً رفاه و آسایشِ عادلانه و متعادلِ همۀ مردم نیست و یا امکانات را بیهوده هدر میدهد. چنین سیاستمداری، بنابر سخنِ بالا، یا سیاستمدار ناکارامد و بیکفایت خواهد بود و یا سیاستمدار فاسد و به لحاظ معیارهای اخلاقی، بد.
بنابراین، برای اینکه سیاستمدارِ کارامد و باکفایت و یا از لحاظِ اخلاقی، سیاستمدارِ متعهد و خوب بود، شناختِ این متغیرها بسیار لازم است، هرچند کافی نیست (ممکن است سیاستمداری همۀ این متغیرها را خوب بشناسد؛ امّا گرایشاتِ غیراخلاقی و غیرانسانی و استفادهجویانه در او غالب باشد و حتا او را در سوءاستفاده از سیاست و قدرت، تواناتر سازد. در آن صورت، او یک سیاستمدارِ باکفایت، ولی بد و ناسالم و فاسد خواهد بود). برای سیاستمدارِ خوب بودن، هم کفایت لازم است و هم تعهدِ اخلاقی و انسانی نسبت به مردم.
شناختِ متغیرهای مؤثر بر سیاست باعث میشود که سیاستمدار، بصیر و دوراندیش بار بیاید و به اصطلاح، دیدِ استراتیژیک پیدا کند؛ زیرا، این شناخت، او را قادر میسازد، که به امواجِ کوچکِ روزمره و تحولاتِ آنی در سیاست، فریب نخورد و دیدِ سیاسی و عملِ سیاسیِ خود را بر این تحولاتِ روزمره، مبتنی نسازد. بلکه او میتواند متغیرهای خیلی بیشتر را در دید و تحلیلِ سیاسیِ خود در نظر بگیرد و تا حدودی پیشبینی کند که تحولاتِ سیاسی، در دایرۀ بسیار بزرگتری از متغیرها، چه مسیری را در پیش خواهد گرفت. وانگهی او، تحولاتِ کوچک روزمره را در مسیرِ خواستِ خود رهبری و کنترل میکند.
شناختِ ناقص و اندک از متغیرها، سیاستمدار را کوتاهبین و روزمرهنگر بار میآورد و روزمرّهگی، به تبع، او را متزلزل و بیثبات معرفی خواهد کرد. بیثباتی و تزلزلِ ناشی از کوتاهبینی و روزمرّهگی، سیاستمدار را در مقابلِ کوچکترین تحولات، دستپاچه و منفعل میسازد و به جای اینکه او رهبری کنندۀ سیاست و تحولاتِ سیاسی باشد، خود بر امواجِ تحولاتِ سیاسی غوطه خواهد خورد و به پیش رانده خواهد شد.
با این معیار، اینک بیاییم بپرسیم که آیا سیاست و اوضاعِ سیاسی افغانستان، از ثباتِ لازم برخوردار است و آیا مسیرِ درازمدتتر و استراتیژیکتری را در خود نشان میدهد؟ جوابِ سؤال ناگفته پیدا است: افغانستان، از لحاظِ سیاسی، متزلزلترین حالت را دارد و حتا نمیتوان فردای آن را پیشبینی کرد و نسبت به یک ماه بعد آن مطمئن بود. چرا چنین است؟ به نظر میرسد، جوابِ این سؤال نیز تاحدودی قبلاً داده شده است: سیاستمداران و مدیرانِ سیاسیِ ما آنقدر کوتاهبین اند و آنقدر فاقدِ شناختِ کافی از متغیرهای مؤثر بر حوادثِ سیاسیِ کشور اند و آنقدر روزمرّه عمل میکنند و فاقدِ دیدِ استراتیژیک نسبت به سیاست اند، که نمیتوان از امروز تا فردا مطمئن بود که پای سخن و عملِ شان ایستاد بمانند. آشکارا میبینیم که آنها بیش از آنکه بر تحولاتِ سیاسی مسلط باشند، تابعِ امواجِ تحولاتِ سیاسی اند. کافی است تحولات و تغییراتِ مربوط به پارلمان و بیثباتیِ سیاستمداران و بیقراریِ مواضعِ سیاسیِ آنان را به عنوانِ مثال، در نظر آوریم.
دلایلِ زیاد برای این کوتاهاندیشی و روزمرّهگی میتوان آورد، امّا یکی از شاهدلیلهای آن این است که سیاستمدارانِ ما بیش از حد خودبسنده و مغرور اند و کیشِ شخصیتی در آنها بیداد میکند و مشورتخواهی و شنیدنِ نقد را برای خود کسرِ شأن میدانند و هیچ مشاورِ دلسوزی را تاب نمیآورند. به همین خاطر، دربارِ شان، به رسمِ شاهانِ قدیم، بوسهگاه متملقین است و رابطۀ آنان با اطرافیان نیز، بیشتر، رابطۀ «مراد ـ مریدی». اهلِ خرد و کیاست و دوراندیشی نیز اگر گاهی به دربارِ آنان راه باز کنند، باید به خاطرِ حفظِ موقعیت و قدرتِ شان، یا زبان بسته کنند و یا به تملق و چاپلوسی رضایت دهند و مقامِ «مرید» در مقابلِ «مراد» را تحمل کند. اینها، البته خود ناشی از علل و عواملِ دیگری برای کوتاهاندیشی و روزمرهگیِ سیاستمداران است: قدرتطلبی و استبدادِ رأی و نیز جهالت و بیشعوریِ سیاسی و ناآشنایی با منطقِ مشارکتیِ عملِ سیاسی و ماهیتِ جمعیِ قدرتِ سیاسی.