آنشب من «الماس خونین» را دیدم
نویسنده: ملک ستیز پس از مأموریت نوبتی ام، از کابل به سوی اروپا روانه ام. خانه می روم. باخودم می اندیشم: چه عجب زمانه یی شد، از خانه ام سوی خانه ام می روم. اینبار، یکروز زودتر به دوبی آمدم. برف باریهای زیاد زمستان ِ امسال در کابل، برنامه های پروازهای «آریانا» و «کام ایر» را برهم زده بودند و من هم از تشویش آن که پروازم از دوبی به مونشن به هم نخورد، یکروز زودتر به دوبی آمدم. پس منظر عینک من از دوبی دوبی شهر جدید و پیشرفته یی است. شاید دنیا، همچو شهری را که به این سرعت بزرگ می شود، کم می شناسد. هرباری که به دوبی می آیم می بینم ساختمانها قد می کشند، فرودگاه دوبی طلایی تر می گردد، مراکز بازرگانی بیشتر و پرتر می شوند و مردمان زیادتری را به روی جاده ها می بینم. اما این شهر، با این همه غنامندیش، شاید از فقیرترین شهرهای فرهنگی دنیاست. درینجا به مشکل می توان موزیمی و یا محله یی را، که تأریخ در آن متصور شود، دید. روزی از یکی از شیخهای این شهر پرسیده بودم چرا سیمای تأریخی امارات قابل دید نیست. با تبسم معنی داری گفته بود" آن را هم جدید خواهیم ساخت". آری اینها می خواهند تأریخ را با پول بسازند و آنهم عربی یا اماراتی. اینها سومین و آخرین دولتی بودند که طالبان را به رسمیت شناختند و حمایت کردند. آری برای ما طالبان فرستادند وخود بلندترین ساختمان جهان را، که نزدیک به یک کیلومتر می رسد، اعمار می کنند. اینجا وقتی صدای اذان را می شنوی احساس می کنی که در کشور اسلامی هستی؛ در غیر آن هیچ شباهتی به جامعۀ اسلامی ندارد. در برخ حالات آزادتر و فراتر از اروپا و امریکاست. اینجا سرزمین تفاوتها و طبقه هاست؛ بر روی جاده ها، کارگران، با دستها و…